سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

۲۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

تحویل سال یا تحول در حال؟! 


من میمنت و مبارکی هر سال را نه وابسته به تحویل سال ،که دل بسته به تحول در حال دیدم؛

زیرا سرچشنه هر خوشبختی تحول در حال است،نه تحویل سال.
سالی سرشار از شادی و شگون و روزهایی مبارک و میمون برای شما و خانواده محترمتان آرزومندم.

(شفیعی مطهر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۰۵
سید علیرضا شفیعی مطهر
ما مرگ مزرعه را به تماشا نشسته ایم؟!!

من حاصل عشق مترسک به کلاغ را، مرگ مزرعه دیدم!

آنان که باید از ارزش ها پاس بدارند و ارزشمندان را سپاس گزارند،

اگر لغزیدند و از حقیقت ترسیدند،

آن گاه حق در پای باطل ،و فضایل به جای رذایل قربانی می شود!  

(شفیعی مطهر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۱۰
سید علیرضا شفیعی مطهر

 لزوم همزیستی با انسان ها

 

من هرگاه ،هر چه بیشتر احساس تنهایی می کردم، احتمال شروع یک رابطه احمقانه را در زندگی خود بیشتر می دیدم! 

بنابراین فهمیدم که ما انسان ها باید خلق و خویی پیدا کنیم که بتوانیم با انسان ها خو ، و از جمعیت نیرو بگیریم.

طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی

یا همتی که از سر عالم توان گذشت

(شفیعی مطهر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۴۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

 دوست دارد دوست این آشفتگی... 

 

من تنها خانه ای را که همیشه مرتب و منظم دیدم ، خانه ای بود که کسی در آن زندگی نمی کرد! 

بنابراین دانستم که اگر گاهی زندگی ما انسان ها آشفته می شود و هیچ  چیز سر جای خود نیست، باید بدانیم که هنوز زنده‌ایم! 

(شفیعی مطهر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۲۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

ما با تغییر ذهن خود ،می توانیم دنیا  را تغییر دهیم


ما چگونه دنیا را می نگریم؟

آیا نگرش همه ما نسبت به دنیا یکسان است؟

آیا سیمای دنیایی که من می نگرم با چهره دنیای نشسته بر نگاه شما یکی است؟ 

نگرش هر یک از ما نسبت به جهان آفرینش و رویدادهای گوناگون آن مبتنی بر تجارب عملی،شنیده ها و خوانده های ماست.رویدادهایی  را که دیده ایم و اتفاقاتی را که مشاهده کرده ایم،هر یک به مثابه سنگی سنگین و آجری نمادین بنای جهان بینی ما را تشکیل می دهد.

 
انیشتین می‌گفت: " آنچه در مغزتان می‌گذرد، جهانتان را می‌آفریند." 

استفان کاوی (از سرشناس‌ترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالا با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید: 

"اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید، به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنید، باید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید."

او حرف‌هایش را با یک مثال خوب و واقعی، ملموس‌تر می‌کند.
 صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم. تقریبا یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند یا سرشان به چیزی گرم بود و در مجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود. تا این که مرد میان سالی با بچه‌هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر کرد. بچه‌هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها با صدای بلند گریه می‌کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می‌کشید و خلاصه اعصاب همه مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه‌ها که دقیقا در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلا به روی خودش نمی‌آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض باز کردم که: 

آقای محترم! بچه‌هایتان واقعا دارند همه را آزار می‌دهند. شما نمی‌خواهید جلویشان را بگیرید؟

مرد که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی دارد می‌افتد ،کمی خودش را روی صندلی جابه‌جا کرد و گفت: 

بله، حق با شماست. واقعا متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی برمی‌گردیم که همسرم، مادر همین بچه‌ها نیم ساعت پیش در آن جا مرده است. من واقعا گیجم و نمی‌دانم باید به این بچه‌ها چه بگویم. نمی‌دانم که خودم باید چه کار کنم و ... 

و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد."

استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می پرسد: 

صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی‌بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟

و خودش ادامه می‌دهد که: 

راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: 

واقعا مرا ببخشید. نمی‌دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و....

اگرچه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور می‌تواند تا این اندازه بی‌ملاحظه باشد، اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می‌خواستم که هر کمکی از دستم ساخته است، انجام بدهم.

"حقیقت این است که به محض تغییر برداشت، همه چیز ناگهان عوض می‌شود. کلید یا راه حل هر مساله‌ای این است که به شیشه‌های عینکی که به چشم داریم بنگریم؛ شاید هر ازگاه لازم باشد که رنگ آن‌ها را عوض کنیم و در واقع برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه تازه‌ای ببینیم و تفسیر کنیم."

آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست، بلکه تعبیر و تفسیر ما از آن است که به آن معنا و مفهوم می‌دهد.

دکتر کاوی با این صحبتش آدم را به یاد بیت زیبای مولانا می اندازد که : 

" پیش چشم‌ات داشتی شیشه‌ کبود            لاجرم عالم کبودت می‌نمود " 

                                                                                                      
    بنابراین چه زیبا و خردمندانه است که به گاه داوری درباره هر کس و هر چیز و هر پدیده ،پس از دریافت آخرین خبر و واپسین رویداد ،آن گاه درباره آن مورد به داوری و اظهار نظر بنشینیم. پیش داوری درباره هر پدیده امری بس نکوهیده و کاری بسیار ناپسندیده است و چه بسا داور را به وادی هلاکت و ورطه ضلالت افکند. 

خوی ناپسند پیش داوری برای هر شهروندی نازیبا، و برای مدیران جامعه بسیار نازیبنده تر است . مدیر هر دستگاه و نهاد باید با سعه صدر بر گستره ذهن خود بیفزاید و پذیرای هر گونه آگاهی جدید درباره حوزه مدیریت خود باشد .تغییرات ذهن باید بر اساس  واقعیات و آگاهی های تازه شکل گیرد و با تغییر آگاهانه ذهن،تغییرات بیرونی را در قلمروی مدیریت خود بیاغازد. البته بدیهی است هر گونه مقاومت در برابر تغییرات منطقی و خردمندانه بیهوده و محکوم به شکست است .مدیر باید این نکته حکیمانه و سخن عالمانه هارولد ویلسون را فراموش نکند که: 

«کسانی که از تغییر طفره می روند،معمار نابودی خویش اند!»  

در کسب رضای حق موفق باشید 

شفیعی مطهر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۱۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

همه انسان ها با کرامت اند!

 

  قصه های شهر هرت / قصه پنجاه و هفتم

یکی بود.یکی دیگر هم بود....و او کسی نبود جز اعلی حضرت هردمبیل! 

چرا فقط هردمبیل؟!

زیرا تا در هر گوشه ای از زمین و هر برهه ای از زمان ،مردمانی توسعه نیافته و ستمکش یافت شوند،حضور جرثومه هایی منفور و انگل هایی مغرور چون هردمبیل گریزناپذیر است. حضور افراد مزدور لازمه وجود ستمگران مغرور است.

...و اما بعد

اعلی حضرت قدرقدرت و قوی شوکت هردمبیل با غرور تمام با دماغی پر باد ،رژیم پر از فساد خود را بر گرده مردم ستمکش و ظلم پذیر شهر هرت تحمیل کرده بود. در گرداگرد او نیز عده زیادی از بله قربان گوهای سالوس و چاپلوسان دست بوس جمع شده بودند تا اجرای اوامر ملوکانه را کمر بندند و رهنمودهای داهیانه(!!!) ایشان را عمل نمایند. 

یکی از چالش های فکری و ایدئولوژیک هردمبیل ورود زنان در نهادها و دستگاه های قضایی،اداری،اقتصادی و فرهنگی کشور بود. عده زیادی از ایدئولوگ های دربار اعلی حضرت بر این باور بودند که زنان ناقص عقل اند و توان و شایستگی نقش پذیری در فعالیت های سیاسی،قضایی،اقتصادی و اجتماعی را ندارند؛بنابراین بهترین و شایسته ترین کار و وظیفه برای زنان خانه نشینی و خدمت به شوهران و فرزندانشان می باشد.

حکیمی ادیب و پژوهشگری نجیب که از وجود تبعیض جنسیتی ناراحت و ناراضی بود، در حال تحقیق و پژوهش میدانی درباره کیاست و زیرکی زنان بود تا ثابت کند که زنان جامعه نیز آن قدر زیرکی و توانمندی دارند که می توانند در اداره امور جامعه و کشور نقش هایی همسنگ مردان بر عهده گیرند. 

روزی این حکیم محقق در ادامه تحقیقات میدانی خود وارد شهر هرت شد و در ساعات میانروز خسته و گرسنه مانده بود. هر چه جستجو کرد جایی برای استراحت و غذایی برای خوردن نیافت. ناگزیر در خانه ای را زد. اتفاقا آن خانه متعلق به یکی از مردان مزدور درباری بود. زن خانه در را باز کرد و از او پرسید :

شما چه کسی هستی و با ما چه کار داری؟ .

مرد حکیم داستان کار خود و علت ورودش را به این شهر برای زن توضیح داد. زن خانه که خود از منتقدان این تبعیض علیه زنان بود،از این مرد حکیم و کار جالب او خوشش آمد و او را با احترام به درون خانه فراخواند.

سپس برایش مقداری غذا و نوشیدنی آورد و از حکیم پذیرایی شایسته ای به عمل آورد. 

زن در ضمن پذیرایی از شیوه کار و تحقیق حکیم پرسید . حکیم پاسخ داد : 

من ضمن گشت و گذار و گفتگو با بانوان و دیدن کارهای هوشمندانه و ابتکاری آنان نسبت به نگارش و ثبت آن کیس ها اقدام می کنم.ضمنا ادامه داد:  

من می کوشم مشاهدات و تحقیقات خود را مستندا برای داوری عموم مردم و نیز برای فرهنگ سازی آن ها منتشر کنم و در معرض داوری مردم قرار دهم.

در این هنگام صدای در خانه به گوش رسید. زن متوحشانه فریاد زد: 

شوهرم آمد. حالا اگر تو را اینجا ببیند،تو را به جرم نوشتن مطالبی ضاله و گمراه کننده و نیز با تهمت ورود غاصبانه به خانه اش به قصد تعرض به ناموسش بازداشت می کند یا به بهانه مشاهده در حین تعرض در جا تو را می کشد!

حکیم ترسان و لرزان گفت: پس حالا من چه کنم؟

زن صندوقی را به او نشان داد و گفت: فعلا برو داخل این صندوق تا تو را نبیند.

مرد حکیم فورا بساط خود را جمع کرد و به داخل صندوق رفت .زن در صندوق را بست و به استقبال شوهرش رفت.

وقتی شوهر از راه رسید، زن ضمن خوش آمدگویی و پذیرایی آمدن مرد حکیم را به این صورت برای همسرش تعریف کرد:

من امروز در خانه نشسته بودم.ناگهان یکی در زد. وقتی در را باز کردم، مرد غریبه ای خود را با زور به داخل خانه افکند و قصد تعرض و تجاوز به من را داشت. شوهر خشمگینانه پرسید: حالا آن مرد غریبه کجاست؟

زن ضمن نشان دادن صندوق گفت: با بهانه هایی اورا فریب دادم و او را در این صندوق محبوس کرده ام تا شما بیایی!

مرد با تندی اسلحه خود را کشید و از جای برخاست و به سمت صندوق یورش برد.

ناگهان زن فریاد زد: همسر عزیزم! آیا امروز رفتی خدمت اعلی حضرت هردمبیل؟ 

مرد پاسخ داد : نه! مگر با من امری داشتند؟

زن گفت: آری! پیام دادند که به شما بگویم اگر کاسه آب در دست داری، بگذاری زمین و برای دست بوس به خدمتشان بروی!

مرد با شنیدن نام اعلی حضرت هردمبیل همه خشمش فرونشست و اسلحه را به سویی پرتاب کرد و با سرعت لباس پوشید و برای رفتن به دربار خانه را ترک کرد.

پس از بیرون رفتن شوهر از خانه ،زن به سوی صندوق رفت و چون در صندوق را باز کرد،مرد حکیم را رنگ پریده و ترسان و لرزان دید.او در حالی که می خندید،احوال مرد حکیم را پرسید. حکیم با تعجبب گفت:

آخر ای خواهر عزیز! این چه کاری بود که تو امروز کردی؟! من داشتم از ترس قبض روح می شدم!  اولا من که با قصد تعرض و بدون اجازه شما که وارد این خانه نشدم ؛ ثانیا اگر قصد تو آزار و اذیت و کشتن من بود،پس چرا به بهانه دیگری او را از مجازات من بازداشتی؟!

زن در حالی که از حالت ترس و لرز حکیم بشدت به خنده افتاده بود، به او پاسخ داد:

حالا که شما داری موارد هوشمندی و کیاست زنان را جمع آوری و نگارش می کنی، این کیس و مورد را نیز بر آن ها بیفزای! شما در کتابت بنویس:  که اگر کلید هر قفل بسته از امور مهم جامعه در دستان توانمند مردان سختکوش و فعال است،همه بدانند که انگیزه انجام یا عدم انجام هر کاری از کارهای مردان در زبان مشکل گشای زنان هوشمند و زیرک جامعه است.  اگر زنان بخواهند، مردان را می توانند مهار کنند و به راه مطلوب خود برانند.

در کتابت بنویس که هردمبیل های هر عصر و هر نسل بدانند انسان هایی پست و بی مقدار و ناکارآمد می شوند که آنان را پست و بی مقدار انگارند.

در تحقیقاتت بنویس هر انسانی دارای توانمندی هایی است؛ اگر استعدادهایش را باور و  آن ها را بارور کنند، می تواند در جامعه خود اثرگذار باشد؛ فرقی نمی کند آن انسان چه مرد باشد و چه زن ، چه شهری و چه روستایی،چه سیاه و چه سفید و...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۵۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

بیشتر مهر بورزیم! 

 

من هیچ کس را ندیدم که در بستر مرگ آرزو کند که ای کاش ثروت بیشتر انباشته و املاک بیشتر گذاشته بودم.

اما بسیاری را دیدم که از نامهربانی های خود شرمنده و از حسرت ها آکنده بودند. 

پس از وسوسه ها نلرزیم و بیشتر مهر بورزیم!

(شفیعی مطهر)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۲۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

هیچ انسانی شرور آفریده نمی شود 

 

 من بزهکاران بدکار و خاطیان گناهکار را نه شرور و تبهکار،که مریض و بیمار دیدم. 

هیچ انسانی شرور آفریده نمی شود ،بلکه این مربیان اند که در فرایند تربیت برخی را به فضایل می آرایند و بعضی را به رذایل می آلایند!

(شفیعی مطهر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۳۱
سید علیرضا شفیعی مطهر

کشتی در آب یا آب در کشتی؟! 

 

 من نه «سیر کشتی در آب» که «سیل آب در کشتی» را خطرناک دیدم؛

اولی امیدوار کمال است و دومی ،رهسپار زوال!

بنابراین دریافتم که به همان اندازه که حضور «انسان در دنیا» آذین است، 

غرور«دنیا در دل انسان» فسادآفرین است!

(شفیعی مطهر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۰۷:۳۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

هاله نور یا حیله مستور؟!! 

 

 من دولتمردی را دیدم که در دیار دور،هاله نور را می دید؛اما در کنارش دزدی های کلان و اختلاس های عیان را نمی دید! 

پخمگان،هاله نور می دیدند و نخبگان، حیله مستور!

چه فرصت هایی استثنایی را در چه سال هایی طلایی به باد فنا داد و حرث و نسل را به فساد کشید.

(شفیعی مطهر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۴۴
سید علیرضا شفیعی مطهر