خاطره ها و مخاطره ها
چگونه به مطالعه علاقه مند شدم؟
(#شفیعی_مطهر)
کتاب ،پنجره ای به سوی آفتاب آگاهی است و روزنه ای به روی نسیم پگاهی.
کتاب چون آفتاب بر سینه سپهر حکمت می درخشد و پویندگان راه معرفت را نور و شعور می بخشد.
علاقه
به کتاب و مطالعه را از نخستین روزهای دبستان و ایام آغازین تحصیل باید در
وجود نوآموزان ایجاد کرد و روش های آن را باید آموخت.
هر
یک از علاقه مندان به کتاب و مطالعه از طریقی توانسته اند به این عادت نیک
دست یابند. من خاطره و سرگذشت چگونگی علاقه مند شدن خود را بیان می
کنم.شاید بتواند تجربه ای موفق برای مربیان و معلمان دلسوز و نیز دانش
آموزان عزیز باشد.
در
دوران کودکی ما سال های دهه 30 نه رایانه و اینترنت بود و نه رادیو و
تلویزیون مانند امروز چنان گسترش داشت.شب های بلند زمستان به اتفاق همه
اعضای خانواده زیر کرسی بزرگی دور همدیگر می نشستیم. مرحوم پدرم یک کتاب
رستم نامه به نثر داشت. ایشان با آن که بازاری بودند و سواد چندانی
نداشتند،اما شب ها کتاب رستم نامه را با لحن و آهنگ زیبایی با صدای بلند
برای همه ما می خواندند و ما سراپا گوش می شدیم و رویدادهای داستان ها را
با دقت پی می گرفتیم.
تُنِ
صدا و لحن و آهنگِ خواندن پدر هنوز در گوشم طنین انداز است. هنوز هیچ
نمایشنامه رادیویی یا سریال تلویزیونی نتوانسته شیرینی و جذابیت آن شاهنامه
خوانی را در ذهن من بگیرد.شب ها با زمزمه شیرین شاهنامه و صدای آرام بخش
پدر به خواب می رفتیم و صبح با اشتیاق پیگیری رویدادهای قصه های دیشب از
خواب برمی خاستیم.
خوب
به یاد دارم من کلاس دوم ابتدایی بودم ،ولی از بسیاری اشتیاق به دنبال
کردن ماجراهای رستم ،وقتی که صبحگاهان از خواب برمی خاستم،قبل یا بعد از
صبحانه تا فرصت کوتاهی که برای رفتن به مدرسه داشتم،کتاب رستم نامه را برمی
داشتم و ادامه داستان دیشب را خودم می خواندم.
شیرینی
شاهنامه خوانی چنان علاقه ای به مطالعه در من ایجاد کرده بود،که من همین
کتاب رستم نامه را چندین بار از اول تا آخر می خواندم و چون دسترسی به هیچ
کتاب دیگری نداشتم،باز هم همان رستم نامه را که بارها خوانده بودم،باز از
نو آغاز به خواندن می کردم.
همین
علاقه به کتاب به کتاب خوانی و مطالعه باعث شد که من در فراگرفتن سواد
خواندن و نوشتن و حتی دروس دیگر چون ریاضیات از دیگر دانش آموزلان پیشی
بگیرم.
باز
به یاد دارم در کلاس دوم بودم ،روزی معلم ما به علت غیبت معلم کلاس پنجم
برای تدریس به آن کلاس رفته بود و ما بدون معلم در کلاس خود نشسته بودیم.
یکی از دانش آموزان کلاس پنجم به کلاس ما آمد و از قول معلمان مرا
فراخواند. من به همراه او به کلاس پنجم رفتم. دیدم معلم ما عددی بزرگ و 9
رقمی روی تخته سیاه نوشته و ظاهرا هیچ یک از بچه های کلاس پنجم نمی توانسته
اند آن را بخوانند.
معلمان به محض دیدن من، از من خواست آن عدد را بخوانم .
من
فورا گچ را به دست گرفتم و همه عدد ها را سه قم، سه رقم به نام یکان و
دهگان و صدگان جدا کرده ،سپس کل عدد را خواندم.معلم ما از همه بچه ها خواست
با کف زدن خود مرا تشویق کنند.
من
الان این خاطره ریاضی را بیان کردم این نظریه برخی معلمان را رد کنم که
بر این پندارند که اگر دانش آموزان کتاب های غیردرسی بخوانند ،از درس خود
عقب می مانند!!