عادی تلقّی شدن فقر و تبعیض!!
قصّه های شهر هرت.قصّۀ 143
#شفیعی_مطهر
هردمبیل سینه ای صاف کرد و بر سر رئیس نیروهای امنیّتی فریاد کشید:
چرا تو و مامورانت هر چه گزارش می آورید،همه مثبت و بیانگر رفاه و رضایت مردم است،ولی هر چه استادان و نخبگان شهر هرت نامۀ سرگشاده به ما می نویسند،حاکی از اشاعۀ فساد ،دزدی ،اختلاس ،گرانی،فقر و اختلاف طبقاتی است؟ کدام راست می گویید؟
ژنرال نوکرمنش ،رئیس نیروهای امنیّتی پاسخ داد:
قربان! طبق دستور وزیر دربار ما وظیفه داریم فقط خبرهای خوش و حتی وارونه و جعلی را به محضر اعلی حضرت ارائه کنیم و گزارش های مبنی بر اعتراضات مردمی و اغتشاشات و آشوب ها را سانسور کنیم که خاطر خطیر اعلی حضرت مکدّر نشود!
هردمبیل با شنیدن این چاپلوسی لبخند رضایتبخشی بر لبانش نقش بست و با لحنی آرام تر گفت:
حالا تو با جمع بندی رویدادها و گزارش های تلخ و شیرین یک گزارش کامل واقعی به ما تقدیم کنید.
ژنرال نوکرمنش پس از کسب اجازه از دربار مرخّص شد و روز بعد با گزارش مفصّلی خدمت اعلی حضرت شرفیاب شد و گزارش مشروح خود را تقدیم کرد.
هردمبیل پس از اطّلاع از مفاد گزارش و آگاهی از واقعیّت های تلخ جامعه لرزه بر اندامش افتاد و سریعاً امر به احضار شارل شرلی مستشار فرنگی داد. پس از حضور شرلی،هردمبیل با ناراحتی گزارش ها را به شرلی داد و از او خواست تا فوراً راه حلّی راهگشا ارائه کند تا خیال همه از بابت شورش همگانی مردم راحت شود.
شرلی پس از مطالعه کامل به عرض رسانید:
اعلی حضرتا! عاملی که مردم را به اعتراض و اغتشاش و شورش برمی انگیزد،نه فقر و تبعیض و گرسنگی است و نه دزدی و اختلاس فساد مسئولان ! بنابراین....
شاه با فریاد حرف او را قطع کرد و گفت: پس عامل این همه نارضایتی و خشم مردم چیست؟
شرلی ادامه داد:
قربان! آن چه مردم را به تنگ می اورد و به اعتراض و قیام برمی انگیزد، احساس ستم و فقر و تبعیض است،نه خود فقر و تبعیض! مردم وقتی احساس کرامت و شخصیّت کنند و به حقوق شهروندی خود پی ببرند،آن گاه برمی آشوبند و زیر بار ستم نمی روند. ما باید با کمک روانشناسان وضعی ایجاد کنیم که مردم همۀ این فسادها و نابسامانی ها را ببینند،ولی به آن عادت کنند و آن ها را عادی تلقّی کنند. ما حتّی باید به رسانه ها دستور دهیم در خبرها و گزارش ها سیمایی وحشتناک از وضع مردم دیگر کشورهای جهان ترسیم کنند تا مردم خیال کنند در امن ترین و مرفّه ترین کشور جهان زندگی می کنند!!
این حرف ها بر دل هردمبیل نشست و کمی آرام شد!ولی با تردید پرسید:
تو مطمئن هستی این شیوۀ عوامفریبی جواب دهد؟
شرلی برای افزایش قوّت قلب هردمبیل ادامه داد:
اجازه فرمایید یک تمثیل تاریخی به عرض برسانم.
"سینوهه" شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش را به نشانه بردگی بریده بودند، بالای سر خودش می بیند، در ابتدا می ترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام می شود.
برده از سینوهه خواهش می کند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی را که خدایان روی قبر آن شخص ظالم نوشته اند، برای او بخواند.
سینوهه از برده سوال می کند که چرا می خواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید:
سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی صاحب این قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از این که گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سال های سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آن ها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آن ها اطلاعی ندارم، اکنون از کار معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ...
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشتۀ آن مرد را این گونه می خواند :
"او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود ، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزرگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..."
در این هنگام ، برده شروع به گریه می کند و می گوید:
"آیا او آنقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش..."
سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علی رغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده ، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که :
"وقتی خدایان بر قبر او این گونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟"
و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، می نویسد:
"آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده کرد" .
در اینجا هردمبیل با شنیدن این داستان به قدری شاد و خوشحال می شود که با اهدای انعام ارزشمندی از شرلی می خواهد که حتماً این برنامه عوامفریبی را دقیقاً در شهر هرت اجرا کند!
بدین گونه سال های سال با همین شگرد مردم توسعه نیافتۀ شهر هرت را می فریبند؛تا این که...
کانال رسمی ندای مطهر
https://t.me/nedayemotahar