رهنمودهای طلایی هردمبیلی!
قصّه های شهر هرت. قصّۀ 141
مدّت ها بود که اعلی حضرت هردمبیل هوس سفر فرنگ کرده بود . روزی صدراعظم را به حضور طلبید و طیِّ فرمانی از او خواست که به سرعت تدارکات سفر اعلی حضرت را با خدم و حشم به فرنگ فراهم آورد. بزودی تدارکات آماده شد و هردمبیل بار سفر را بست و راهی دیار فرنگ شد. در آن جا در یک هتل شاهانه که قبلاً آن را دربست برای اعلی حضرت و همراهان در نظر گرفته بودند،مستقر شد.
روزی هوس کرد از بهترین و بزرگ ترین فروشگاه بازدید کند و احیاناً کالاهایی را که نظرشان را جلب می کند،بخرد. در خین گشت و گذار به غرفۀ میوه حات رسید و سیب های درشت و قرمز آن جا نظر اعلی حضرت را جلب کرد. فوراً به یاد پنچ سیبی افتاد که در قصّۀ پیش هر سیب را به قیمت یک سکۀ خریده بود،بنابراین از مترجمش خواست قیمت سیب را بپرسد. مترجم پس از بررسی به عرض رساند که هر ده عدد سیب را به یک سکّه می فروشند.بلافاصله فکری به ذهنش رسید. فوراً وزیر دربار را فراخواند و به او دستور داد :
چون قیمت سیب در شهر هرت ده برابر فرنگ است،بنابراین مقدار یک هزار تُن سیب از این جا بخر و برای فروش به شهر هرت بفرست.
وزیر دربار در مخمصۀ سختی گیر افتاده بود. از طرفی می خواست به هردمبیل بفهماند که قیمت سیب فرنگ ده برابر شهر هرت است و از طرف دیگر می دید اگر هردمبیل این حقیقت را بفهمد که در معاملۀ خرید سیب در شهر هرت برای هردمبیل چه دروغ بزرگی گفته اند، گند کار درمی آید و همه کسانی که در کار خرید سیب دانه ای یک سکّه در شهر هرت دست داشته اند،لو می روند و رسوا می شوند. لذا کوشید با لطایف الحیل سلطان را از این خرید منصرف کند؛ولی مرغ اعلی حضرت یک پای داشت و بر خرید سیب اصرار می ورزید. سرانجام او یک هزار تُن سیب را سفارش داد و در مدت کوتاهی سیب ها به شهر هرت رسید.
هردمبیل به محض برگشت از سفر فرنگ دستور توزیع و فروش سیب های فرنگی را با بهای هر سیب یک سکّه صادر کرد! طبق معمول همۀ چاپلوسان دربار و قلم فروشان مزدور و وزیران پاجه خوار هر یک از تریبونی شروع به ستایش و تقدیر از اقدام داهیانۀ اعلی حضرت در واردکردن یک هزار تُن سیب کردند و از مردم خواستند که قدر این سلطان کبیر را بدانند!!
روزهای متوالی گذشت. مردم شهر هرت به سیب ها نگاه می کردند،ولی وقتی قیمت آن را روی اتیکت می دیدند، بسرعت دور می شدند. روزها و هفته ها گذشت. هیچ کس سیب را با این قیمت نمی خرید. کم کم سیب ها شروع به پوسیدن کرد. هر فروشگاهی روزانه ده ها کیلو سیب پوسیده را دور می ریخت. همۀ مردم به صورت پچ پچ و درگوشی این تجارت شاهانه(!!!) را مورد تمسخُر قرار می دادند و می خندیدند. ولی کسی جرات ابراز آن را نداشت.
سخنرانان شهر هرت در وصف این سیب ها و تصمیم مدبرانۀ اعلی حضرت سخن ها گفتند.شعرا شعرها سرودند ،و نویسندگان دربار مقاله ها نوشتند و مخالفان اعلی حضرت را به نادانی و خیانت متهم کردند.
وقتی روند پوسیدن سیب ها شدّت یافت،طبیعتاً همۀ مردم سلطان را عامل این تجارت سیاه و زیان آور می دیذند، ولی هیچ کس جرات ابراز آن را نداشت. در حالی که اعلی حضرت و همۀ چاپلوسان همچنان
هردمبیل را بری از اشتباه می دانستد.همه مقصرند!! زمین ،آب،هوا و مردم شهر هرت همه مقصرند.اما سلطان هنوز هم باد در غبغبش دارد.دست از فرافکنی بر نمی دارد.شعرا در وصفش شعر می سرایند.نویسندگان می نویسند.سخنرانان در تایید تصمیمش سخن می رانند.
شاید هردمبیل به اشتباه خود پی برده باشد.اما در فرهنگ شهر هرت اعتراف به اشتباه مرسوم نیست.اگر کسی مرتکب اشتباهی شد باید به هزار دوز و کلک و دروغ متوسّل شده ،تا اشتباه خود را توجیه کند.خصوصا اگر سلطان باشد.چراکه اگر اعتراف کند از جایگاه و منزلت خود سقوط خواهد کرد.مقام و منزلت پادشاهی برای هردمبیل همه جیز است.اعتقادات،باورها و همۀ ارزش های اخلاقی ،همگی برای او تحت الشّعاع مقام سلطنت قرار گرفته است.
اعتراف به اشتباه شهامت می خواهد.مردم شهر هرت این شهامت را ندارند. بدین ترتیب بار دیگر یک تصمیم ابلهانه و غیرمسئولانۀ سلطان زیان بزرگی به شهر هرت وارد آورد که تاوان آن را باید مردمی بپردازند که یک لقمۀ نان را باید در سطل های زباله بجویند!!
شما را چشم در راهیم در : کانال رسمی ندای مطهر
https://t.me/nedayemotahar