#طنزسیاهنمایی. 518 فریاد«حلال!حلال!»
#طنزسیاهنمایی. 518
فریاد«حلال!حلال!»
شیری و گرگی و روباهی به شکار رفتند و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش
شکار کردند . آنگاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صیدشده را میان خود تقسیمکند .
گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد. بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش،سهمِ روباه .
شیر ناگهان برآشفت و پنجه ای قوی بر او زد و در دَم هلاکش نمود .
سپس رو به روباه کرد و گفت : صیدها را تو تقسیمکن .
روباه که سرنوشت ناگوار گرگ را دیده بود، دچار بیم شد و گفت :
تقسیم در اینجا معنی ندارد . همه این صیدها به حضرت سلطان ، تعلّق دارد و ما را در
آن بهره ای و سهمی نیست . این گاوِ تنومند ،چاشت حضرت سلطان است
و آن بز ، سهمِ میانۀ روز و آن خرگوش ، سهمِ شامِ ایشان .
شیر از روباه پرسید:این گونه تقسیمکردن را از که آموختی؟
روباه پاسخ داد:از جسد خونآلود گرگ!!
گفتم:روباه ،درس خوبی آموخته است. جایی که پای قدرت در میان است،همیشه
حق با قدرتمداران است!
گفت:به نظر تو روباه بر مبنای باور و عقیدۀ خود عمل کرد،یا از ترس قدرت شیر؟
گفتم:بدیهیاست اِعمال زور و قدرت هیچگاه به ایجاد باور و عقیده نمیانجامد.
همۀ پیامبران الهی هم با قدرت استدلال و منطق و اقناع عقلانی کوشیدند
تا پیام آسمانی خود را به صورت یک باور قلبی به پیروان خود منتقل کنند.
گفت: بنابراین برای باوراندن ارزش حجاب به خانمهای بیحجاب به وسیلۀ
نیروی انتظامی و جریمه و بازداشت به ایجاد باور در ایشان میانجامد،
یا به تحقیر شخصیت تسلیمشدگان؟
گفتم:معلوم است بیحجابها چون چارهای ندارند،بایدتسلیمشوند!
گفت:اینگونه تسلیمشدن باعث ایمان و اعتقاد میشود؟
مردی راهزن مادر پیر و پرهیزگاری داشت . روزی مادر به پسرش گفت :
”من پارچهٔ یک کفن میخواهم، به شرطی که حلال باشد.
روزی از قضا به کاروانی برخورد و طاقهٔ چلواری یافت .به صاحب آن گفت :
”این پارچه را برای کفن مادرم می خواهم، آن را حلال کن“.
صاحب پارچه راضی نمیشد.بنابراین آن قدر او را زد تا فریاد زد:«حلال!حلال!»
چون دزد به خانه برگشت و چلوار سفید را به مادرش داد، مادر پرسید :
”آیا مطمئن باشم که این پارچه حلال است ؟“
پسر پاسخ داد : ”کاری کردم که صدای حلال حلالش به آسمان رفت !“
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟
شفیعیمطهر
لینک کوتاه :
https://www.eqtesaddan.ir/?p=122511