هَردَمبیل مَردَمبیل!! قصّههای شهرهرت،قصّۀ 186
هَردَمبیل مَردَمبیل!!
قصّههای شهرهرت،قصّۀ 186
شفیعیمطهر
روزی به صدراعظم شهر هرت خبردادند که اعلیحضرت هردمبیل فوراً شما را
برای امر مهمّی احضار فرمودهاند.
صدراعظم همۀ کارهای خود را رها کرد و فوراً خود را به دربار رسانید و خاکپای
ملوکانه را بوسهداد و برای اعلام حضور عرض ادب کرد.
شاه سری داد و گفت: چندی است مشکلی ذهن و مِهنِ ما را سخت به خود
مشغول کرده و ما را از کار و بار انداخته و کاسه ماسۀ ما را درهم ریختهاست.
صدراعظم به فکر فرورفت و به عرض رسانید:
چه مسئله مهم و بغرنجی ذات و ماتِ ملوکانه و ذهن و مِهن اعلیحضرت را
درهم برهم کرده که این گونه مرا احضار و اظهار نگرانی میکنند؟
بفرمایید تا جان و مان ِخود را نثارکنم تا مبادا لکّهای ابر و مَبرِ نگرانی آسمان آبی مابی
ذات شاهانه ماهانه را بیالاید.
شاه دستی به سبیل خود کشید و پرسید:
آن مسئلۀ مهم این است که چرا بعضی از افراد و حتّی درباریان هر کلمه ملمهای
که میگویند،یک کلمه مَلِمۀ مُهمل دیگری هم به دنبال آن میآورند؟
مثلاً میگویند: کتاب متاب! دفتر مفتر! بقّال چقّال! ؟
صدراعظم فکری کرد و پاسخ داد:
قربان! آدمهای حسابی مسابی و افراد فرهیخته مرهیخته که این واژه ماژههای
چرت و پرت را نمیگویند!! بلکه آدمهای خُل و چِل و افراد بیسواد میسواد
این چرندیاتِ کشکی مَشکی را به زبان مبان میآورند!!
هردمبیل گفت: پس خیال میالِ ما راحت ماحت باشد که ما نه خُل و چِل هستیم
و نه بیسواد میسواد!!
دانلود رایگان کتاب ها و دیگر آثار این قلم در کانال گزین گویه های مطهر
https://t.me/nedayemotahar