خاطرهها و مخاطرهها یک خاطره و معرّفی یک نمونۀ حسینی راستین!
خاطرهها و مخاطرهها
یک خاطره و معرّفی یک نمونۀ حسینی راستین!
شفیعی مطهر
در اوایل دهۀ 90 روزی از زندان کاشان دیداری داشتم. پس از دیدار ساعتی با رئیس محترم و دلسوز زندان در دفترش به گفتگو نشستم. در این نشست به ایشان پیشنهاد کردم در بخشهای مختلف زندان یک قفسه کتاب دایر کنند تا زندانیان در ساعات بیکاری بتوانند کتابهای مورد نظر خود را مطالعه کنند. ایشان این پیشنهاد پذیرفتند و بنده نیز تامین کتابهای آن را بر عهده گرفتم.
روزی که چند کارتن کتاب برایشان آوردم،باز ساعتی در دفترشان نشستیم و دربارۀ بعضی از مسائل مربوط به زندانیان گفتگو کردیم. از جمله صحبتهای جالب ولی غمانگیز ایشان این بود که گفتند:
ما زندانیان جوانی داریم که از روی بیکاری و نیاز دست به بزهکاری زدهاند. اگر به هر یک از آنان مبلغ 5 میلیون تومان بدهیم،دست از بزهکاری و دزدی و جیببری برمیدارند و به کار شرافتمندانه میپردازند.
به ایشان گفتم: من اطّلاع دارم که در ماههای محرّم و صفر گذشته در شهر کاشان مبلغ 80 میلیارد تومان هزینۀ مراسم سوگواری عاشورای امام حسین(ع) شده است.این ارادتمندان آگاه و دلسوز امام حسین(ع)اگر این مطلب شما را بدانند ،هر ساله میتوانند دهها زندانی این گونه را با کمکهای خود آزاد کنند و به زندگی شرافتمندانه بازگردانند.
رئیس زندان در پاسخ گفتند:
من یکی از این بانیان مراسم سوگواری را به این جا دعوت کردم و همۀ این مواردی را که شما دیدید،به ایشان نشان دادم و همین پیشنهاد را خدمتشان توضیح دادم. در نهایت گفتند:
من 20 میلیون تومان برای عزاداری امام حسین(ع) میدهم،ولی بیست ریال برای قاچاقچی نمیدهم!!
اخیراً در فضای مجازی خاطرۀ جالبی از فرزند یک نمونۀ حسینی راستین دیدم که اکنون خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم:
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بهدنیا آمدم ، در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که بر پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست ( در بزم غم حسین مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدوداً بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله بهنام حسین که فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانهام گذاشت و گریست و گریست.
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من این گونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم آهی در بساط نداشتم ولی دل به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازۀ زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است. لطفاً سرویسی ارزان و کموزن به نامزدم نشون بده. طوری که مادر زن و همسرم متوجّه نشوند.
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همین طور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم، ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا، قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت، الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنّایی که در خانهمان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد.
من همین طور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنّایی؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ،بلکه صد تومان هم خرج عروسیام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد.
گذشت و گذشت تا این که بعد از مدّتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته.
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم.
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجّانی به او داده ریال زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت.
وقتی زنم آرام شد، از او پرسیدم:
تو چرا این قدر گریه میکنی؟
و همسرم با هقهق پاسخ داد :
آن روز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصلهدار بود ،حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت. چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمد و بی آن که به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم ،پولی در پاکت به مادرم داد و گفت:
خرج جهاز دخترتان است. حوالۀ امام حسین است ، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد، باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بهگونهای که آن روز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیستسالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همان گونه که در عزای حسین بر سر میزده دست نوازش بر سر یتیمان هم میکشیده ، همان گونه که در عزای حسین بر سینه میزده، مرهمی به سینۀ دردمندان هم بوده ، و همان گونه که برای عاشورا سفرۀ نذری میانداخته، هرگز دستش به مال مردم و بیتالمال آلوده نبوده و یک حسینی راستین بوده است.