کرامت انسانی در شهر هرت! قصّه های شهر هرت. قصّۀ 209
کرامت انسانی در شهر هرت!
قصّه های شهر هرت. قصّۀ 209
#شفیعی_مطهر
روزی یکی از شهروندان شهر هرت برای گرفتن پروانۀ ساختمان واحد مسکونی خود به شهرداری منطقه رفت. وقتی به دفتر شهردار منطقه مراجعه کرد،منشی به او گفت:
باید درخواست مکتوب خود را در دبیرخانه ثبت کنی.
آن مرد ناگزیر به دبیرخانه رفت. کارمند دبیرخانه به او گفت:
باید نامۀ درخواست خود را تایپ شده همراه با اسناد و مدارک به دبیرخانه تحویل دهی.
آن مرد پس از دریافت فهرست بلندبالای اسناد و مدارک به خانه برگشت و پس تهیّۀ همۀ اسناد و مدارک به دبیرخانه شهرداری منطقه مراجعه کرد.
کارمند دبیرخانه به او گفت: نامه را بگذار روی میز و برو دمِ در بایست تا صدایت کنم.
مرد رفت و دم در ایستاد تا پس از ساعتی او را صدا زد و گفت:
پس فردا بیا نامهات را بگیر!
مرد گفت: مگر ثبت یک نامه در دفتر چقدر زمان میبرد؟
کارمند بدون این که سرش را از روی میز بلند کند،با بیاعتنایی گفت: همین است که گفتم!
در این میان یک نفر با چشمک و اشاره او را صدا زد و درگوشی به او گفت:
اینجا شهر هرت است! کار بیمایه فطیر است! باید یک تراول پنجاهی بدهی تا کارت راه بیفتد!
مرد خشمگین شد و با فریاد تهدید کرد:
روز روشن و رشوه خواری؟! من الان میروم و به شهردار شکایت میکنم!
کارمند با بیخیالی گفت: راه باز است و جاده ،دراز! بفرما به هر مقامی میخواهی شکایت کن!
مرد با خشم و ناراحتی به دفتر شهردار مراجعه کرد و به منشی شهردار گفت:
کارمند دبیرخانه بدون رشوه کار مرا انجام نمیدهد. میخواهم نزد شهردار بروم و از او شکایت کنم.
منشی گفت: اولاً آقای شهردار فعلاً جلسه دارند و ارباب رجوع نمیپذیرند. ثانیاً شما باید متن شکایت مکتوب و تایپ شدۀ خود را همراه با مدارک و اسناد از طریق دبیرخانه به عرض شهردار محترم برسانی.
مرد ناگزیر به خانه برگشت و روز بعد متن شکایت تایپ شده را به دبیرخانه برد و به همان کارمند داد. کارمند وقتی نامه را خواند و فهمید شکایت علیه خود اوست،نامه را پرت کرد و با تشر گفت:
فعلاً برو دم در بایست تا صدایت کنم. مرد ناگزیر رفت لب در ایستاد. ساعتی بعد او را صدا زد و گفت:
برو هفته آینده بیا!
مرد تا خواست داد و فریاد سردهد،کارمند بلافاصله با صدای بلندتر بر سر او فریاد زد:
خرج خودت را سنگینتر کردی! این دفعه تا دو تا پنجاهی ندهی کارت راه نمیافتد!
مرد فریادکنان به سوی دفتر شهردار دوید و ماجرای رشوهخواهی صریح کارمند را به او گفت. منشی مجدّداً با خونسردی تمام همان روند پیشین شکایت را برای او توضیح داد و او را به بیرون هدایت کرد.
آن مرد هر روز همین روند را ادامه داد و کارمند هر روز بر مبلغ رشوه میافزود .تا روز دهم که درخواست رشوۀ کارمند به یک میلیون رسید. روز دهم وقتی درخواست میلیونی کارمند را شنید، نومیدانه کنار اتاق دبیرخانه ایستاد و به تماشای ورود و خروج ارباب رجوعها پرداخت. او میدید که هر ارباب رجوع با آرامی و همراه با تملُّق و کُرنش رشوه را میپردازد و هیچ کس هیچ اعتراضی نمیکند و رضایتمندانه دبیرخانه را ترک میکند. پس از ساعتی نزد کارمند مزبور رفت و با آرامی و لحنی فروتنانه از او پرسید:
بالاخره کار من چه میشود؟ چه بکنم که مشکل من حل شود؟
کارمند بدون این که سر از روی میز بردارد،با بیاعتنایی به او گفت:
اگر زبان آدم را میفهمیدی و دستت به جیبت آشنا بود ،همان روز اول کارت درست میشد.
آن مرد پرسید: آیا شما نمیترسی که خبر رشوهخواری صریح و بیپردۀ شما به گوش شهردار منطقه و شهردار شهر هرت و وزیر و....برسد؟
کارمند با پوزخندی مسخرهآمیز گفت:
پسرجان! وقتی من پنجاه تومان از تو میگیرم، منشی دفتر شهردار صد تومان میگیرد.کارشناس مربوطه دویست تومان ،حسابدار،پانصد تومان و همین طور رو به بالا مبالغ افزایش مییابد. خلاصه تا وقتی آقای شهردار شهر هرت بخواهد پروانه را امضا کند،برای تو صدمیلیون آب میخورد! حالا خود دانی میخواهی پروانۀ ساختمان بگیری یا نه؟ منِ بیچاره خوش انصافترین این مسئولان هستم! که با پنجاه تومان کارت را راه میاندازم!! من وقتی میبینم همۀ مسئولان بالاتر از من با ارقام نجومی چپاول میکنند،من هم برای مقابله با این وضع گرانی چارهای جز گرفتن حق و حساب از ارباب رجوع ندارم!
آن مرد ناگزیر دست از پا درازتر پس از 15 روز دوندگی سرش را پایین انداخت و در حالی که این جمله را زیر لب تکرار میکرد،به سوی درِ دبیرخانه راه افتاد.
«تازه یادم آمد! اینجا شهر هرت است! آری، شهر هرت!!»
کارمند او را صدا زد و به گفت:
اگر می خواهی در شهر هرت زندگی کنی و کارت راه بیفند، باید از پول بگذری!
شهروند پاسخ داد: ...و بالاتر از پول باید از «کرامت انسانی» بگذری!!
این را گفت و دبیرخانۀ شهرداری را ترک کرد!!
کانال رسمی ندای مطهر
https://t.me/nedayemotahar