سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

شهر قلابی و شهروندان قلابی!

 

قصه پنجاه و نهم / قصه های شهر هرت

 

  در شهر هرت هیچ پدیده در جای خود قرار نگرفته است.هر کس هر شغلی دارد،از کار و شغل خود ناراضی است. هر شخص و شخصیتی خود را لایق تر و قابل تر از ان نقشی می داند که جامعه به او محول کرده است. همه بر این باورند که لیاقت و شایستگی آنان بیش از جایگاه و سمتی است که به او محول کرده اند و حقوق و دستمزدی که می گیرد،خیلی کمتر از حق اوست. 

البته ممکن است در بسیاری از موارد حق با آنان باشد؛زیرا نظامی عادلانه و علمی و بر اساس عقلانیت بر شیوه مدیریت این شهر حاکم نیست؛بنابراین بعید نیست که در بیشتر موارد کارهای مهم و بزرگ را به دست کوتوله ها بسپارند و کارهای کوچک و کم ارزش را به دست مدیران لایق و بزرگ.

همه مردم شهر هرت بر این باورند که سمت ها و مقام های عالی و مناصب بلندپایه را به افراد نالایق و فرومایه سپرده اند و بر عکس انسان های لایق و نخبه و متفکر را به کارهای کوچک و مسئولیت های بی ارزش گمارده اند.

بنابراین همه ناراضی اند و پارتی بازی و واسطه گری و رشوه خواری بیداد می کند.

هیچ شهروندی بدون پارتی بازی و رشوه دادن نمی تواند به حقوق مسلم خود برسد.

 

 

در این وضعیت روزی یکی از شهروندان معمولی بیمار می شود. او می داند که اگر با همین تیپ و شخصیت معمولیش پیش هر طبیبی برود،او را تحویل نمی گیرد و توجهی به او نمی کند.

بنابراین یک دست لباس ماموران درباری اعلی حضرت هردمبیل را گیر می آورد و خود را به صورت درباریان درمی آورد و نزد یکی از پزشکان شهر می رود.

منشی دکتر به محض مشاهده او با این پندار که او یکی از وابستگان درباری است، پیش پای او بلند می شود و با احترام اورا تحویل می گیرد و نزد پزشک می فرستد .

.در حین معاینه توسط دکتر،یک نفر بازرس از راه می رسد و از دکتر می خواهد که مدارک نظام پزشکی خود را ارائه بدهد. دکتر، بازرس را به کناری می کشد و پولی کف دست بازرس می گذارد و می گوید:

من دکتر واقعی نیستم.شما این پول را از من بگیر و بی خیال شو.

وقتی بازرس پول را می گیرد، از در خارج می شود. شهروند بیمار فورا یقهءبازرس را می گیرد  و اعتراض می کند و می گوید:

اگر این پزشک قلابی است،چرا اجازه می دهی به کارش ادامه دهد؟

بازرس که ناگهان با پرسش بی پاسخ او رو به رو می شود،با دستپاچگی و به طور درگوشی به او می گوید: 

آخر عزیز من! من هم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی آمده بودم، ولی شمای مریض با توجه به این که از بستگان اعلی حضرت هستید، می توانید از دکتر قلابی شکایت کنید.

مریض لبخند تلخی می زند و می گوید:

اتفاقا من هم این لباس و درجه ها مال خودم نیست و مال یکی دیگر است..

 

(#شفیعی_مطهر)
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۰
سید علیرضا شفیعی مطهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی