دل دیدنی های شهر سرب و سراب (۲)
دل دیدنی های شهر سرب و سراب (۲)
من جوانانی را دیدم که قاب هویت خویش را در پای تریبون های غوغاسالار گم کرده بودند ، ولی در لابه لای سی دی های رقص و موزیک غربی به دنبالش می گشتند.
من سیاستمداری را دیدم که با الیاف و ترکه های پوشال ، قصری از قصه و آمال و کاخی از وعده ها و آرمان ها می ساخت. او زر سیاه را می فروخت و برف سپید می خرید و برای نسل های آینده !! بر بام حمام!! ذخیره می کرد !
من بافندگانی را دیدم که با تار خرفتی و پود خرافات برای دین سالاران ، دیبای دین می بافتند و در آن حال کتاب خردمدار و فراروزگار را دیدم که آیه آیه اش در حال پژمردن بود و شاخه شاخه اش در حال افسردن ؛ بر بنیانش می بالید، اما از انزوا می نالید !
شفیعی مطهر
ادامه دارد....