#طنزسیاهنمایی.415
پیش به سوی یمنی شدن!!
شفیعی مطهر
گفت: مژده بده!
گفتم: خوش خبر باشی! چه خبر خوشی داری؟
گفت: اگر ما نتوانستیم به «ژاپن» برسیم،خوشبختانه بنا به توصیۀ جناب آقای دکتر ولایتی که فرموده بودند:«از یمنیها یاد بگیرید، لنگ میپوشند و نان خشک میخورند»،ما داریم به سرعت به نقطه ای می رسیم که می توانیم لُنگ ببندیم و نان خشک بخوریم!!
سرانۀ مصرف گوشت قرمز در ایران پس از اصلاحات اقتصادی افت شدیدی داشته است.
مرکز آمار ایران سرانۀ مصرف گوشت قرمز در سال را 4 کیلوگرم به ازای هر نفر اعلام کرد.
سرانۀ مصرف گوشت قرمز در کشورهای عربی در مقایسه با ایران:
کویت: 67 کیلوگرم، امارات: 62 ،عربستان : 54 ،عمّان: 43 ،موریتانی : 31 ،
تونس: 28 ،مصر: 26 ،عراق: 19 ،لبنان: 18 ،جیبوتی: 15 و ایران:4 کیلوگرم درسال
سرانۀ مصرف گوشت قرمز در ایران یک چهارم جیبوتی شد!
البتّه بیش از 8 درصد خانوارها به کلی خوردن گوشت قرمز را ترک کرده اند،که بیش از 4 درصد خانوارها بتوانند هر روز گوشت قرمز بخورند!!
گفتم: حالا با لُنگ بستن و نان خشک خوردن چه قدر فاصله داریم؟
گفت: اعلی حضرت هردمبیل سلطان ابدمدّت شهر هرت در ضمن سفرهای تفریحی خود در میانۀ گرمای تابستانی به یک بیابان سوزان و خشک و بی آب و علف رسید. تحمُّل آن وضع سخت برای اعلی حضرت و همۀ همراهان خیلی سخت بود. بنابراین یک سورچی راه بلد را فراخواند و گفت:
هر چه زودتر ما را به جنگل های ییلاقی و پرآب و آبشار و رود برسان.
سورچی آنان را به درشکه سوار کرد و با الاغ به سوی جنگل های ییلاقی راه افتاد. شبانگاه شد و هنوز به مقصد نرسیده بودند.ولی به کاروانسرایی رسیدند،که سورچی دیگری در آن جا بود با کالسکه ای زرّین و دو اسب تیزرو. اعلی حضرت خشمگینانه سورچی پیشین را مرخّص کرد و به سورچی جدید گفت:
اگر کالسکۀ زرّین تو جای خواب دارد،شبانه به سوی جنگل حرکت کن. ما در کالسکه استراحت می کنیم.
اعلی حضرت هردمبیل داخل کالسکۀ زرّین به استراحت پرداختند و اسب های تیزتک کالسکه به سرعت به سوی مقصد به تاخت و تاز پرداختند. نزدیکی های سحرگاه اعلی حضرت از خواب بیدار شدند و پرسیدند:آیا به مقصد رسیدیم؟
سورچی گفت: ما که داریم با سرعت چندین برابر قبل می تازیم. درشکۀ پیشین با الاغ پیش می رفت. ما داریم با اسب های تیزتک می تازیم. ولی هنوز قدری راه مانده است. تا اعلی حضرت چرتی کوتاه بزنند،ما به مقصد می رسیم!
شاه خوابید و کالسکه با سرعت بیشتر پیش می تاخت.
اعلی حضرت وقتی چشم گشود،آفتاب طلایی رنگ را دید که از پنجره های کالسکه می تابد. ناگهان کالسکه ایستاد. سورچی درِ کالسکه را باز کرد و گفت:
اعلی حضرتا! لازم است موضوع مهمّی را به شرف عرض ملوکانه برسانم!
اسبان ما خوب تاختند! ما هم همۀ شب بیدار ماندیم و با سرعت پیش تاختیم! همه چیز عالی است. فقط یک اشتباه کرده ایم!
سلطان پرسید: چه اشتباهی؟
سورچی گفت: فقط راه را عوضی آمده ایم و به جای رسیدن به جنگل های سرسبز به همان بیابان خشک و سوزان برگشته ایم!!
http://www.eqtesaddan.ir/?p=108827