دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد456
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد456
من بسیاری از آدم ها را چون سیگار دیدم؛یکدیگر را می کشند،لذت می برند ،دود می کنند،تمام می کنند و آن گاه یکی دیگر را...
من زندگی را باغی دیدم که با عشق بهار می شود و با امید،مشکبار. اگر مشغول دل باشی،اسیر دل مشغولی نمی شوی.
بیشتر "غصه های احتمالی"نتیجه"قصه های خیالی" است؛پس بدان اگر «فرهاد» باشی همه چیز« شیرین» است.
من
در این شهر کودکان را دیدم که دنیا را به بازی می گیرند،اما چون بزرگ می
شوند،بزرگان شهر آنان را به بازی هم نمی گیرند.بزرگان سرنوشت همه را نوشته
اند و تار و پودشان را با اطاعت سرشته اند.
من انتخابگری مردم توسعه نایافته را چون بستن دکمه پیراهن دیدم؛اولی را که اشتباهی ببندند،تا واپسین دکمه را با ناآگاهی می بندند. بنابراین باید چشم ها را گشود و نخستین گام را با آگاهی پیمود.
من هدف نهایی از سرودن بسیاری از اشعار و نشر افکار را کوششی دیدم آگاهانه تا سری بزرگ را بر روی تنه انسانهای کوچک قرار دهند؛ پس چندان جای تعجب نیست اگر نتیجه نمیبخشد! (با الهام از سخن آرتور شوپنهاور)
ادامه دارد...