سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

استخر هردمبیلی فقط با چه آبی می‌شود!!

قصّه‌های شهر هرت،قصّۀ 207

شفیعی مطهر

روزی اعلی‎حضرت هردمبیل،به‌قصد تفریح به اتّفاق اطرافیان خود به بالای کوهی مُشرف بر شهر هرت رفت. از آن جا مناظر شهر بخوبی دیده می‌شد. بدین جهت شاه دستور داد در قُلّۀ کوه برای او قصری بسازند تا هر وقت به اینجا تشریف‌فرما شد از تماشای مناظر شهر نهایت لذّت را ببرد.

همین که بنای قصر نزدیک به اتمام بود،بار دیگر شاه برای سرکشی در آنجا حضور به هم رسانید،دراین موقع به فکرش رسید اگر در جلوی این قصر استخر آبی باشد، به زیبایی این قصر خواهد افزود. بنابراین برای ساختن استخر در آنجا دستور لازم را صادر فرمود.پس از چندی که بنای هر دو به اتمام رسید.تازه شاه فهمید که استخر نیاز به اب دارد. یکی از نزدیکان شاه گفت:

قبله عالم چه بهتر است جهت پرکردن استخر ،از سقّاهای شهر استفاده کنیم.

به فرمان ملوکانه مقرّر شد که همۀ سقّاهای شهر هرت از اب‌انبارهای شهر،مشک‌هایشان را پر کنند و به بالای کوه ببرند و اب آن‌ها را در استخر خالی کنند.شاه یک نفر را مامور کرد تا با صدای شیپور روند اجراشدن کار را به سقّاها آموزش دهد تا آنان با صدای شیپور یک‌باره همۀ بندهای مشک‌ها باز و آب را در استخر بریزند.

در میان سقّاهای شهر،پیرمردی بود که برای گذران امرار و معاش خانواده،روزانه چند مشک را به اطراف می‌برد و می‌فروخت و توانایی بیشتر کارکردن،به ویژه حمل یک مشک آب سنگین از ته آب‌انبار تا قُلّۀ کوه را نداشت.ولی متاسّفانه به دستور ملوکانه، پیرمرد سقّا نیز در لیست قرار گرفت.سقّای پیر نومید و درمانده شد و به فکر چاره و راه حلّی افتاد و پیش خود گفت چه بهتر است از این فرصت استفاده و مشک خود را پر از باد کنم و در کنار سایر سقّاها ،هیچ‌کس به خالی‌بودن مشک من شک نمی‌کند.

از این جهت روز موعود فرا رسید و به دستور شاه ،مامور شیپور به‌دست به سمت کاخ بالای کود رهسپار شد و سقّاها نیز براساس فرمان شاه، مشک هایشان را آماده پرکردن استخر کردند. سقّاها مشک‌ها را در لبۀ استخر قرار دادند و منتظر شیپور شدند.همین که صدای شیپور نواخته شد و سقّاها سر مشک‌ها را باز کردند، به جای صدای شُرشُرِ آب صدای فِس‌فِس باد در فضای کوهسار پیچید!

معلوم شد که همۀ سقّاها مثل این پیرمرد همۀ مشک‌ها به‌جای آب با باد پر شده بود!!!  

بدین ترتیب سُلطۀ آبکی یک دیکتاتور دیگر در مشک‌ها،باد هوا شد!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۳/۰۲
سید علیرضا شفیعی مطهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی