مطلب
حاضر برگرفته از کتاب "حماسه حسینی" است که شامل سخنرانی های استاد شهید
آیت الله مطهری در خصوص تحریفات صورت گرفته در مورد واقعه عاشورا می باشد.
لازم به ذکر است که مطالب استاد چون سخنرانی بودند، پردازش و ویرایش شده اند.
گریه بر امام حسین علیه السلام با هر وسیله
مرحوم
حاجی نوری نکته ای را در کتاب لؤلؤ و مرجان ذکر کرده است و آن این که عده
ای گفتند موضوع امام حسین و گریه بر او، ثوابش آن قدر زیاد است که از هر
وسیله ای برای این کار می شود استفاده کرد. یک حرفی امروزی ها در مکتب
"ماکیاول" در آورده اند که می گویند هدف، وسیله را مباح می کند؛ هدفت خوب
باشد، وسیله هرچه شد، شد! گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن این است
که گریستن بر امام حسین کار بسیار خوبی است و باید گریست. به چه وسیله
بگریانیم؟ به هر وسیله که شد! هدف که مقدس است، وسیله هرچه شد، شد. اگر
تعزیه در آوریم، تعزیه های اهانت آور، درست است یا نه؟ گفتند اشک جاری می
شود یا نه؟ همین قدر که اشک جاری شود، اشکال ندارد! شیپور بزنیم، طبل
بزنیم، معصیت کاری بکنیم، به بدن مرد، لباس زن بپوشانیم، عروسی قاسم درست
کنیم، جعل کنیم، تحریف کنیم، در دستگاه امام حسین این حرف ها مانعی ندارد.
دستگاه امام حسین از دستگاه دیگران جداست، در اینجا دروغ گفتن بخشیده می
شود، جعل و تحریف کردید، شبیه سازی کردید، بخشیده می شوید. هر گناهی که در
مراسم انجام دادید، بخشیده می شوید.
چون
کتاب روضة الشهدا اولین کتاب به زبان فارسی است که نوشته شد، مرثیه خوان
ها که اغلب بی سواد بودند و به کتاب های عربی مراجعه نمی کردند ، همین کتاب
را می گرفتند و در مجالس از رو می خواندند. این است که امروزه مجالس
عزاداری امام حسین را روضه خوانی می گوییم. در زمان امام حسین و حضرت صادق و
امام حسن عسکری که روضه خوانی نمی گفتند و بعد در زمان سید مرتضی و خواجه
نصیرالدین طوسی هم روضه خوانی نمی گفتند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش
روضه خوانی شده، روضه خوانی یعنی خواندن کتاب روضة الشهدا، خواندن همان
کتاب پر از دروغ. از وقتی که این کتاب به دست مردم افتاد، کسی تاریخ واقعی
امام حسین را مطالعه نکرد.
با کمال
تاسف باید بگویم تحریفهایی که به دست ما در این حادثه صورت گرفته است، هم
در جهت پایین آوردن و نسخ کردن قضیه بوده و هم در جهت بی خاصیت و بی اثر
کردن قضیه بوده است. و در این قضیه، هم گویندگان و علمای امت و هم مردم
تقصیر داشتهاند.نقل
میکنند که یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازهای درد دین
داشت و همیشه به این دروغهایی که روی منبر گفته میشد، اعتراض می کرد و
تعبیرش هم این بود که میگفت:
این
زهرماریها چیست که بالای این منبرها میگویند؟ واعظی به او گفت : اگر این
ها را نگوییم اصلا باید در دکان را تخته کنیم. آن آقا جواب داد: این ها
دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد
و مجلسی در مسجد خودش تشکیل داد و همان واعظ را دعوت کرد. ولی قبل از شروع
منبر به واعظ گفت : من میخواهم به عنوان نمونه یک مجلسی ترتیب بدهم که در
آن، روضه دروغ نباشد و تو هم مقید باشی که جز از کتابهای معتبر، هیچ
روضهای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت که از آن زهرماریها نباید چیزی
بگویی. واعظ هم گفت: چون مجلس مال شماست، اطاعت می شود. شب اول خود آقا در
محراب رو به قبله نشسته بود، منبر هم کنار محراب بود، آقای واعظ صحبتهایش
را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع کرد به خواندن روضه و خود را مقید
کرده بود که جز روضه راست چیزی نگوید. اما هرچه گفت مجلس تکان نخورد و مجلس
همین طور یخ کرده بود. آقا دید عجب، این مجلس مال خودش هست .بعد مردم چه
میگویند، تصور میکنند که لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش نمیگیرد. اگر
آقا خودش نیتش درست باشد، اخلاص نیت داشته باشد، حالا کربلا شده بود. دید
که آبرویش می رود. به فکر رفت که چه بکند؟ یواشکی و زیر چشمی به واعظ گفت:
یک کمی از آن زهرماریها قاطی کن !
این
انتظاری که مردم برای کربلا شدن دارند، خود دروغساز است و لهذا غالب
جعلیاتی که وارد شده است، مقدمه گریز زدن بوده است، یعنی برای این که بشود
گریزی زد و اشک مردم را جاری کرد. یک جعل صورت گرفته و غیر از این چیزی
نبوده است. این قضیه را من مکرر شنیدهام و لابد شما هم شنیدهاید و حاجی
نوری در مقدمات قضایا آن را نقل کرده است. میگویند روزی امیرالمومنین علی
علیه السلام در بالای منبر بود و خطبه میخواند. امام حسین علیه السلام
فرمود: من تشنهام و آب میخواهم. حضرت فرمود : کسی برای فرزندم آب بیاورد.
اول کسی که از جا بلند شد ،کودکی بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه
السلام بود ،که رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند ،که این
جریان با یک طول و تفسیری نقل میشود. بعد امیر المومنین علی علیه السلام
چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند: شما چرا
گریه میکنید؟ فرمود: قضایای کربلا یادم افتاد. که دیگر معلوم است گریز به
کجا منتهی میشود. حاجی نوری در این جا
یک بحث عالی دارد. میگوید :شما که میگویید علی در بالای منبر خطبه
میخواند، باید بدانید که علی فقط در زمان خلافتش منبر می رفت و خطبه
میخواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردی بود که تقریبا
سی و سه سال داشت. بعد می گویند اصلا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه
ساله در حالی که پدرش در حال موعظه مردم است و خطابه می خواند، ناگهان وسط
خطابه بگوید: آقا من تشنه ام،آب می خواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را
بکند، می گویند چه آدم بی ادب و بی تربیتی است؛ و از طرفی حضرت ابوالفضل هم
در آن وقت کودک نبوده و یک جوان اقلا پانزده ساله بوده است. می بینید که
چگونه جریانی را جعل کردهاند. آیا این قضیه در شان امام حسین است؟! و غیر
از دروغ بودنش اصلا چه ارزشی دارد؟ آیا این جریان، شان امام حسین را بالا
می برد یا پایین می آورد؟!
مسلم است که پایین می آورد؛ چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروی
امام را برده ایم. طوری حرف زده ایم که امام را در سطح بی ادبترین افراد
مردم پایین آورده ایم؛ در حالی که پدری مثل علی مشغول سخن گفتن است، تشنه
اش می شود، طاقت نمی آورد که جلسه تمام شود و بعد آب بخورد، همان جا حرف
آقا را قطع میکند و می گوید من تشنه ام برای من آب بیاورید.
نمونه
دیگری که تحریف و جعل شده است، این است که قاصدی برای ابا عبدالله (ع)
نامه ای آورده بود و جواب میخواست. آقا فرمود که سه روز دیگر بیا ، از من
جواب بگیر. سه روز دیگر که سراغ گرفت، گفتند: آقا حرکت کردند و امروز عازم
رفتن هستند. این را هم گفت: پس حالا که آقا می روند ، بروم ببینم که جلال و
کوکبه پادشاه حجاز چگونه است. رفت و دید آقا خودش روی یک کرسی نشسته است و
بنی هاشم روی کرسیهای چنین و چنان، بعد محمل هایی آوردند. چه حریرها و چه
دیباجهایی، در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامی سوار این
محملها کردند. این ها را می گویند و می گویند تا ناگهان به روز یازدهم
گریز می زنند و می گویند این ها که در آن روز چنین محترم آمدند، روز یازدهم
چه حالی داشتند.حاجی
نوری می گوید: این حرف ها یعنی چه، بنا بر استناد تاریخی امام حسین در
حالی که بیرون آمد، این آیه را میخواند: «فخرج منها خائفا یترقب» یعنی در
این بیرون آمدن خودش را به موسی بن عمران که از فرعون فرار می کرد، تشبیه
کرده است:
«قال عسی ربی ان یهدینی سواع ا لسبیل.[4]»
یک قافله بسیار بسیار ساده ای داشتند. مگر عظمت ابا عبدالله به این است که
یک کرسی مثلا زرین برایش گذاشته باشند؟! یا عظمت خاندان او به این است که
سوار محمل هایی شده باشند ،که آن ها را از دیباج و حریر پوشانده باشند؟!