راه استمرار سُلطۀ هردمبیلی قصّه های شهر هرت . قصّۀ 127
راه استمرار سُلطۀ هردمبیلی
قصّه های شهر هرت . قصّۀ 127
#شفیعی_مطهر
بعضی از روزها ماموران امنیّتی هردمبیل گزارش هایی ارائه می کردند مبنی بر این که حکیم تحوّل آفرین در سلسله سخنرانی هایی به مواردی از عدالت امام علی(ع) در حکومت اشاره می کند. به طوری که کم کم دارد چشم و گوش مردم باز می شود و جکومت فعلی را با حکومت عادلانه امام علی(ع) مقایسه می کنند.
هردمبیل با شنیدن مکرّر این گزارش ها ترس بر وجودش مستولی شد ،بنابراین صدراعظم و شارل شرلی مستشار فرنگی خود را احضار کرد و از آنان راه حل خواست. صدراعظم ضمن دلداری و تقویت روحیّۀ هردمبیل به شرف عرض ملوکانه رسانید:
اعلی حضرتا! من که کتاب نمی خوانم و این حرف ها را نمی فهمم ولی یکی از جوان های فامیل در کتابی خوانده بود و برایم تعریف کرد که «کارل مارکس» پیش بینی کرده بود،نخستین کشورهایی که در آن ها انقلاب کمونیستی روی خواهد داد ،کشورهایی چون انگلیس،فرانسه،آلمان و برخی کشورهای اروپایی خواهد بود. ولی اکنون پس از گذشت سال ها نه تنها در آن کشورها انقلاب کمونیستی نشده،بلکه امروزه هر جامعه شناسی انقلاب در این کشورها را از محالات علمی و جامعه شناسی می داند.
هردمبیل پرسید: چرا؟
صدراعظم پاسخ داد: زیرا رهبران آن کشورها بر سر عقل آمده اند و فهمیده اند،راز و علّت پیش بینی مارکس این بوده که در این جوامع روز به روز شکاف طبقاتی عمیق تر می شده و طبق یکی از اصول دیالک تیک هر چیز ضدّ خود را در ذات خود می پرورد. پس جامعه سرمایه داری که در آن کارگر روز به روز فقیرتر و ارباب ها ثروتمندتر شوند،آن جامعه قابل دوام نیست و دیر یا زود فرومی پاشد. در این جا رهبران کشورهای اروپایی طی برنامه هایی به طبقۀ فقیر و زحمتکش رفاه نسبی دادند،لذا وقوع فروپاشی و انقلاب بکلّّی منتفی شد. پس من هم پیشنهاد می کنم در شهر هرت به طبقات محروم رفاه نسبی بدهیم تا اندیشۀ انقلاب و شورش در اذهان مردم ریشه نکند.
به نظر این چاکر خانه زاد این طور می رسد که مردم از شدّت فقر و فلاکت در آستانۀ شورش و انفجار هستند؛بنابراین پیشنهاد می کنم به طبقات فقیر و آسیب پذیر ،رفاه نسبی بدهیم تا بدین وسیله از فروپاشی نظام سلطنتی جلوگیری کنیم.
در این جا هردمبیل نظر شرلی را خواست. شرلی ضمن مخالفت با پیشنهاد صدراعظم به عرض رسانید:
چون صدراعظم از مارکس نقل قول کردند،من هم از سرنوشت اولین کشور کمونیستی مثالی می زنم.استالین در یکی از جلسات معمول خود ، خواست که برای او مرغی بیاورند. او آن را گرفت و در حالی که با یک دست گلوی مرغ را می فشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد!
مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راهی که شده فرار کند. ولی نمی توانست چون دستان استالین برای او خیلی نیرومند بود.
خلاصه استالین بدون هیچ مشکلی توانست همه پرها را از بدن مرغ بکند و پس از پایان کار به یارانش گفت:
"حالا ببینید چه اتفاقی می افتد!
او مرغ را روی زمین گذاشت و از او دور شد ، رفت تا مقداری گندم بیاورد...
همکارانش در کمال تعجب او را مشاهده می کردند ، در حالی که مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی بود .
سپس استالین با دانه های گندمی که در دست داشت مرغ را به هر گوشه از اتاق به دنبال خود می کشید.
در همه این مراحل مرغ پی در پی او را تعقیب می کرد و قدم به قدم دنبال او می رفت.در این مرحله استالین به دستیاران متعجّب خود روی کرد و گفت :
در یک جامعۀ خفته ، ساده لوح ها به همین راحتی اداره می شوند...
مشاهده کردید که مرغ با وجود تحمّل تمام دردهایی که من برای او ایجاد کردم باز هم مرا تعقیب کرد تا دانه ای برای زنده بودنش از من بگیرد...
جامعۀ ساده لوح هم به همین راحتی اداره می شود...
اکنون توجّه اعلی حضرت را به این تجربۀ استالین جلب می کنم و پیشنهاد مشخّص من این است که بر شدّت تحقیر مردم بیفزاییم. مردمی که شبانه روز دنبال لقمه ای نان بدوند و برای تامین معیشت خود و خانواده از این صف به آن صف بپیوندند ،دیگر فرصتی برای مطالعۀ کتاب و در نتیجه اقدام به انقلاب و شورش ندارند.
هردمبیل پرسید: مگر الان مردم برای تهیّۀ ارزاق صف می کشند؟
شرلی پاسخ داد: من پیشنهاد می کنم اگر اعلی حضرت صلاح بدانند سه نفری گریم کنیم و با لباس مبدّل به میان مردم برویم و با شرکت در یکی دو صف اوضاع شهر را بسنجیم.
فردای آن روز صبح زود قبل از طلوع آفتاب سه نفری با ریخت و لباس کارگری و عملگی به میان مردم رفتند . در یک خیابان چندین صف از مردم در پشت دَرِ بستۀ مغازه های مختلف ایستاده بودند .اینان در انتهای یکی از صفوف ایستادند.هردمبیل از نفر جلویی پرسید:
آقا ! این صف چیست؟
او با اخم و کم حوصلگی گفت: اینجا صف پیاز و سیب زمینی است. آن صف بغلی هم صف نخود و لوبیا و صف دست راستی صف تشخیص هویت!
هردمبیل پرسید: تشخیص هویّت دیگر چیست؟
او پاسخ داد : آهای مردک بیچاره! مثل این که تو در این شهر زندگی نمی کنی! هر کس هر چه بخواهد باید اول برود در صف تشخیص هویت . آن جا با ارائۀ شناسنامه های خود و خانواده کوپن ارزاق بگیرد.سپس بیاید در این صف تا به هر نفر یک کیلو پیاز و یک کیلو سیب زمینی بدهند.
این سه نفر سه ساعتی آن جا ایستادند. حالا دیگر طول صف به کیلومترها می رسید.نزدیک ظهر بود. ولی دیدند صف تکان نمی خورد. لذا از صف بیرون آمدند و پس از پیمودن پانصد متر به جلوی مغازه رسیدند ولی دیدند مغازه همچنان بسته است. هردمبیل از یکی از همسایگانش پرسید:
چرا این مغازه باز نمی کند؟
او پاسخ داد: این مغازه یکی از ده ها فروشگاه های زنجیره ای است که همه متعلّق به آقای مختلس زاده از نوچه های دربار هردمبیل شاه است. او میلیاردها پول ملّت را بالاکشیده و دیشب فِلِنگش را بسته و از کشور فرار کرده.پس منتظر بازشدن این مغازه نباشید!
هردمبیل گفت: چرا این خبر را به هزاران نفر مردم داخل صف نمی گویید؟
پاسخ داد: اگر جرات داری خودت بگو!اگر این مردم خشمگین که ساعت ها در صف ایستاده اند،این خبر را بشوند،کاخ هردمبیل را درهم می کوبند! همه این بدبختی ها زیر سر آن مردک نالایق است!
هردمبیل پرسید:کدام مردک؟
گفت: هردمبیل!!!
هردمبیل با شنیدن این سرش را پایین انداخت و نگاهی به صف چندهزار نفری بیچاره کرد که چطور نصف روز خود را پشت در بسته تلف کرده بودند! لذا به اتفاق همراهان سعی کردند بدون این که کسی آنان را ببیند،یواشکی پا به فرار گذاشتند!!
کانال رسمی ندای مطهر
https://t.me/nedayemotahar