دل دیدنی های شهر سرب و سراب ( ۲۲)
شهر سرب و سراب ( ۲۲)
من گوری را دیدم که میلیون ها نفر چندین دهه بر فراز آن گریستند و با آن ایده ئولوژی زیستند ؛ تا سرانجام دریافتند که در آن گور نه مرده ای خفته و نه فکری نهفته!!
من در گرماگرم چله سرد و یخبندان زمستان کرسی گرمی را دیدم که همه اقوام پراکنده یک ملت بزرگ را در گرمای محبت و مساوات گردآورده بود. برابری حقوق تنها رشته ای بود که همه را بر محور مودت و مدار محبت جمع می کرد...
* من آتشفشانی را دیدم که از « دهانش » ، نه « دهانه اش »، « گزاره های آتشین »، نه « گدازه های آذرین » را به هر سوی سپهر می افشاند . اخگر بیانش، جگر کوه را می شکافت و قلب حق پژوه را می یافت ؛ اما دل احمق حق ستیز و نادان نورگریز را نه ذره ای می کاوید و نه اثری می بخشید !
مسیح (ع) :
چه کوران و کرها شفا داده ام ز درمان احمق فرومانده ام
(ش.مطهر)
* من خورشیدی را دیدم که شراره شور بود و مناره نور؛ اما از سوی ظلمت زدگان نه ستایش ، که پرستیده می شد. در آن جا که پرستش بر جای ستایش می نشیند، دیگر نه قانون نور را پاس می دارند و نه کانون شعور را سپاس می گزارند!!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر