راهکار هردمبیلی برای تامین بودجه! قصّههای شهر هرت . قصۀ 201
راهکار هردمبیلی برای تامین بودجه!
قصّههای شهر هرت . قصۀ 201
شفیعی مطهر
روزی وزیر دربار اعلیحضرت هردمبیل به حضور ملوکانه شرفیاب شد و به عرض رسانید :
اعلیحضرتا! قربانت گردم ! پولهای خزانۀ سلطنتی بر اثر برداشتهای بیرویّه و پی در پی شاهزادگان رو به اتمام است. برای تامین هزینههای سنگین آینده چه دستوری صادر میفرمایید؟
شاه قدری به فکر فرورفت و یعد از مدّتی دستور داد فوراً صدراعظم را به احضار کنند. پس از حضور صدراعظم به او گفت:
فوراً نسبت به تامین هزینههای دربار ما و تکمبل موجودی خزانۀ سلطنتی اقدام کن!
صدراعظم زمین ادب را بوسه داد و به عرض رسانید:
قربان خاک پای ملوکانه ! خزانۀ دولت نیز خالی است و اجناس و مایحتاج مردم را به قدری گران کردهایم که بیشتر مردم از راه گدایی و دزدی و زبالهگردی شکم خود و فرزاندانشان را سیر میکنند.
شاه با تشر فریاد زد: ما این حرفها را نمیفهمیم و ربطی به ما ندارد. هر چه زودتر تدبیری بیندیشید و بودجۀ دربار را از هر محلّی که میتوانید تامین کنید!
صدراعظم با لکنت زبان عرض کرد:
قربان! ما تا توانستهایم بر مالیاتها و عوارض و قیمتها افزودهایم .کارشناسان اقتصادی بر این باورند که صبر و تحمُّل مردم در آستانۀ انفجار است. حالا درخواست من این است که ذات ملوکانه با رهنمودهای کارگشای خود ما را راهنمایی فرمایند.
شاه فکری کرد و گفت: حالا که شماها همۀ راه های افزایش درآمد را پیمودهاید،من دستور میدهم از این پس هر یک از وزرا و مدیران ارشد کشور ماهیانه یکصد سکّه از حقوق خود را به خزانۀ سلطنتی واریز کنند!
صدراعظم با شگفتی پرسید: اعلیحضرتا! جسارتاً به عرض میرسانم که حقوق خود وزرا کمتر از صد سکّه است. چطور هر یک صد سکّه به خزانۀ دربار بپردازند؟
شاه گفت: این محاسبات دیگر به من ربطی ندارد. وزرا و مدیران دولتی از طریق حقّ و حساب و زیرمیزی و ....نسبت به افزایش درآمد خود اقدام کنند تا بتوانند سهم دربار را هم بپردازند!
*******************
از آن پس روند رشوهخواری و اختلاس و پارتیبازی در شهر هرت شتاب گرفت و روز به روز بر دامنۀ فساد و تبعیض و...افزوده شد! تا این که......!!!
یک روز فردی به دکتر مراجعه کرده بود، در حین معاینه یک نفر بازرس از راه میرسد و از دکتر میخواهد که مدارک نظام پزشکیاش را ارائه دهد.
دکتر بازرس را به کناری میکشد و پولی دست بازرس میگذارد و میگوید:
من دکتر واقعی نیستم، شما این پول را بگیر بی خیال شو.
بازرس پول را میگیرد از در خارج میشود. مریض یقۀ بازرس را میگیرد و اعتراض میکند،
بازرس میگوید: منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخّاذی آمده بودم؛ ولی توی مریض میتوانی از دکتر قلابی شکایت کنی.
مریض لبخند تلخی میزند و میگوید:
اتّفاقاً من هم مریض نیستم، آمدهام که چند روز استراحت استعلاجی بگیرم برای مرخّصی محل کارم ،تا چند روزی با خانواده برویم سفر شمال!
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar