دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۳۵)
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۳۵)
من انسان های بی شماری را دیدم که همه در یک چیز مشترک بودند: متفاوت بودن!!
من شجاعی را دیدم که شجاعت را نه جان باختن در رویارویی با شیر ، که در جان سالم به دربردن از شر شیر می دانست. شجاعت نه در جان باختن ، که شیر را بر خاک انداختن است.
من بذری را دیدم و در دل خاک نهانش کردم. همه آن را نابود انگاشتند و تلف شده پنداشتند، در حالی که فردا سبز و سرافراز سر از خاک برکشید و خود را به افلاک رسانید.
من آبشاری را دیدم که روایتگر جریان زندگی بود. او با باور به مکتب« این نیز بگذرد»، هم تلخی های خاشاک را می برد و هم شیرینی های طربناک را. او در جریان پرشتاب حیات نه دری به درنگ داشت و نه آهی برای آهنگ.
من ذهن را جون کشتزاری دیدم که باید « ایده» را در آن کاشت با « مطالعه» آن را آبیاری و با « مشورت » آن را تقویت و با « پذیرش انتقاد » آن را آفت زدایی کرد تا بهترین محصول را برداشت.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر