دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد428
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد428
من پرندگانی را دیدم رهاشده از قفس ،اما افتاده از نفس؛زیرا استمرار اسارت،پرواز را از یادها برده و به بیدادها سپرده. قرن ها تداوم تعجیز و تاخت و تاز،آرزوی پرواز را در دل ها میرانده و بذر خماری و خمودگی را افشانده است.
من داشتن یک «پای» را برای یک نفر بسیار شگفت انگیز دیدم؛اما شگفت انگیزتر از آن داشتن یک «سر » را برای یک « ملت » دیدم ؛ « سر»ی که بار سنگین اندیشیدن را از دوش ملت برمی دارد،به جای همه می اندیشد و به جای همه تصمیم می گیرد!
من ملتی را دیدم که هیچ گاه زمانی مناسب نمی یافت تا دهان باز کند.این ملت نه تنها با دهان،که با چنگ و دندان همه هستیش را باید دریابد تا سختی زنده ماندن را برتابد.
من
چه پست و فرومایه دیدم انسانی را که با سر انسان ها بازی کند و از او
فرومایه تر کسی که فکر و باور انسان ها را به بازی می گیرد!
من نخبگان ملتی را دیدم که بارها گیاهان هرز را از کشتزارهای مرز خود زدودند؛اما چون زمینه های بازتولید آن ها را از بین نبردند،دوباره و چند باره علف ها روییدند و صحن و سرای جامعه را درنوردیدند.
استبداد را ریشه هایی است و هر ریشه فرویشگر اندیشه هایی است.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر