دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد436
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد436
من بادبادک را دیدم با ادای شادی و ادعای آزادی ؛ اما او را نیز نه شاد
دیدم و نه آزاد؛ زیرا رشته ای باریک او را به این دنیای تاریک وابسته می
کرد.
من در قطار این شهر چه بسیار دیدم مسافران فرصت طلب و مسئولان صاحب منصب که بی بلیت سوار شده اند و بی کردیت ماندگار گشته اند.
من
« دل » و « دیده » را دیدم که بی « من » به هر سوی « سر » می کشیدند و به
هر کوی « پر » می گشودند؛ من در این عرصه خود را نه «شخصیتی آزاد » ، که «
بنده ای در بند باد » یافتم؛ بنابراین کوشیدم تا «دیده» را به بند کشم و «
دل » را به دلبند بسپارم.
من از شهر شادی ها تنها دری بسته و
دلی شکسته دیدم و آن قدر بدان ها خیره نگریستم و عمری با غفلت زیستم که ده
ها در باز و دل دلنواز را ندیدم.
من سرنوشت آدمی را نه تنها از آب و گل که از جان و دل دیدم. او را جان داده اند تا به جانان سپارد و دل داده اند تا به دلدار واگذارد.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر