سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

۴۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است


 #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(228) 


نگاه درس آموزی و عبرت اندوزی

 

من بدرفتاری را ندیدم 

مگر این که از او درس شکیبایی و پارسایی آموختم ...

و نقد منتقدی را نشنیدم 

مگر این که از او درس خودسازی و سرفرازی آموختم ...

و متکبری را نیافتم 

مگر این که از او درس تواضع و فروتنی آموختم.... 

و سرانجام خوش رفتاری را ندیدم  

مگر این که از او درس وفا و صفا فراگرفتم، 

 بنابراین آموختم که اگر « نگاه » را از « گناه » بپیراییم،

همه پدیده های « روزگار» ،« آموزگار » می شوند 

 و همه « عالم آفرینش »، « معلم بینش »!

اگر « نگاه » «عبرت اندوز » شود، 

« گناه » هم « درس آموز » می گردد!

خدایا! همه ما را « بنواز » 

و همه « سینه» ها را از « کینه » ها « بپرداز »! 

 

#شفیعی_مطهر

------------------------------

پیراستن: زدودن و ستُردن چیزهای زائد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۴۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(227) 

 

 مرگ « آغازی برای کمال » یا « پایانی برای زوال »؟!

 

من در فصل « خزان » چه بسیار برگ ها را « ریزان » دیدم، 

اما هیچ گاه در« ریزش برگ »، « یورش مرگ» را ندیدم .

در نظام آفرینش هر غروبی ، طلوعی را « در بر» دارد 

و هر طلوعی ،غروبی را « در سر»!

« کمال جوانه » در« زوال دانه » است،

پس آن گاه که دانه تن به مرگ می سپارد، 

می رود تا در « رویشی واپسین» و « آفرینشی نوین  »

بار دیگر سرود زندگی« نوازد » و حیاتی تازه « آغازد ».

  بنابراین مرگ را « آغازی برای کمال » دیدم، 

نه « پایانی برای زوال ».  

 

#شفیعی_مطهر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۱۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

دندان سه تومنی و دوهزار دلاری!  

 

#خاطره_هاومخاطره_ها


#شفیعی_مطهر


در یکی از روزهای تابستان 1393 که در آمریکا بودیم ،روزی محمد پسرم برای درمان یکی از دندان هایش به دندان پزشکی رفته بود.پس از بازگشت حال او را پرسیدم. پاسخ داد که هزینه پرکردن و روکش دندان 2000 دلار می شود. البته نصف آن یعنی 1000 دلار آن را بیمه می پردازد.
گفتم : به هر صورت چاره ای نیست.باید دندان را درمان کرد.
آن گاه خاطره دندان درد دوران نوجوانی خود را برایش گفتم:
در نوجوانی یکی از دندان های آسیایم کمی به اصطلاح کرم خورده و درد
می کرد .نزد دندان پزشک تجربی معروف آن روز کاشان آقای « رسمی » رفتم.ایشان پس از معاینه گفت:
خب ! کمی از دندونت کرم خورده و باید پر کرد. 

گفتم : هزینه پرکردن اون چقدر میشه؟
پاسخ داد :اگر پر کنم هزینه اش 20 تومان(200 ریال آن زمان) میشه،ولی اگر بکشم سه تومان.
من چون 20 تومان را نداشتم و وضع مالی ما خوب نبود ،گفتم : بکش !! 


...و لحظاتی بعد یک دندان بزرگ آسیا را ،در حالی که به اندازه یک خال آن سیاه بود،جلوم گذاشت!
آن گاه از محمد سایر فرزندانم خواستم که هیچ گاه مراجعه کننده نیازمندی را به خاطر نداشتن پول از در نرانید و مسئله مهم شما حل مشکل او باشد،نه کسب درآمد شما!
روزی رسان خداست !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

 #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(226)  

 

  « سختی های سترگ»،سازنده« شخصیت های بزرگ » 

 

 

من چه بسیار« پرندگان زیبا » را در « قفس» دیدم 

و چه بسیار «گل های فریبا» را در میان «خار و خس»!

چه بسیار دل ها را پر از « غم » دیدم 

و چه بسیار جان ها را انباشته از « ماتم »!

چه بسیار دنیا را پر از « سختی ها » دیدم

و چه بسیار افرادی را گرفتار « بدبختی » ها!

اما چون« دور فلک » را با « سنگ محک » سنجیدم ،          

و اثر مثبت « سختی های سترگ» را 

در تکوین « شخصیت های بزرگ » دیدم،

دریافتم که اگر این سختی ها و تلخی ها نبود،  

چه بسیار « استعدادهای شگرف که نمی شکفت »

و چه بسیار« نبوغ های ژرف که به خاک می خفت »!

بنابراین هنر ناخدا « تاخت و تاز در موج » است و هنر پرنده « پرواز در اوج »!

هیچ رهروی در پویش « دشت هموار » به « قلل افتخار » دست نمی یابد.

برای دستیابی به « قله رفیع رستگاری » و «چکاد منیع ماندگاری»

باید «کوه های صعب الصعود را پیمود » و « راه های مسدود را گشود»!

 

#شفیعی_مطهر

---------------------------------

محک : سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن را می آزمایند.

تاخت و تاز : تندرفتن،حمله بردن

منیع : استوار و بلند،جای بلند واستوار و سخت که دست یافتن به آن مشکل باشد

@amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۳۸
سید علیرضا شفیعی مطهر
 
 
نخستین تجربه دموکراسی در بخش قمصر  
 
 
پس از انقلاب

 #خاطره_هاومخاطره_ها 

#شفیعی_مطهر

در اوایل سال ۱۳۵۸ من در قمصر کاشان به عنوان دبیر و رئیس دبیرستان مشغول کار بودم. نخستین فرماندار شهرستان کاشان پس از انقلاب آقای مهندس رفیعی پور بودند. ایشان پس از بررسی ها و مشورت ها روزی مرا به دفتر کار خود فراخواندند و سمت بخشداری قمصر را به من پیشنهاد کردند. من برای فکر کردن درباره آن فرصتی خواستم. پس از چند روز بررسی و مشورت با دوستان، سرانجام طی نامه ای با قید پیش شرط هایی آن را پذیرفتم که یکی از آن ها عدم انتقال از نهاد آموزش و پرورش به وزارت کشور بود.

 ایشان ضمن پذیرش شرط های من در اوایل تیرماه ۱۳۵۸ با حکم استاندار وقت اصفهان آقای سید کاظم موسوی بجنوردی مرا به عنوان نخستین بخشدار انقلاب در قمصر با حفظ سمت (بنا به شرط خودم) به سمت سرپرست بخشداری قمصر منصوب کردند.

 در آن زمان همه روستاهای بخش قمصر(حدود ۴۵ روستا که شامل بخش های نیاسر،برزک و جوشقان قالی هم می شد) توسط انجمن های ده و کدخداها اداره می شد. آقای صدر حاج سیدجوادی وزیر کشور دولت موقت به نخست وزیری زنده یاد مهندس بازرگان طی دستورالعملی همه انجمن های تشکیل شده قبل از انقلاب را منحل کرده و به بخشداران اختیار دادند تا با نظر خود سه نفر را به عنوان قائم مقام انجمن برگزینند تا امور روستاها را اداره کنند.

 من به خاطر این که مردم بتوانند در عمل دموکراسی را تجربه کنند ، این حق را که ذاتا متعلق به مردم می دانستم، آن را به مردم تفویض کردم؛ بنابراین طی برنامه های اعلام شده قبلی هر چند روز به یکی از روستاها می رفتم و مردم را به مسجد یا حسینیه محل فراخوانده ، پس از توضیحاتی از آنان می خواستم تا پس از معرفی کاندیداهای خود به هر کس که بیشتر او را قبول دارند، کتبا رای دهند و رای خود را به صندوق بیندازند.

 خودم هم  پای تخته سیاه می ایستادم و اسامی کاندیداهای معرفی شده توسط مردم را روی تخته می نوشتم  ؛ سپس از آنان می خواستم که کتبا رای بدهند. در پایان در حضور خود مردم آرای صندوق را قرائت کرده، اسامی حائزین اکثریت برای همه مردم اعلام می شد. در همان جا مراتب را صورت جلسه می کردم. حدود یک هفته بعد حکم اعضای قائم مقام انجمن ده را با امضای فرماندار به آنان تحویل می دادم. بدین صورت مردم همه روستاهای بخش قمصر طی انتخاباتی آزاد و ساده و بدون تشریفات و بدون صرف هیچ هزینه ای شوراهای روستای خود را برگزیدند.

  ماموریت من در وزارت کشور به عنوان بخشدار قمصر و بعدا با سمت معاون فرمانداری کاشان ، چهار سال طول کشید. در آن سال ها آنان که دل در گروی عشق به انقلاب رهایی بخش اسلامی در ایران داشتند،در خدمات شبانه روزی خود در این راه سر از پای نمی شناختند. من به عنوان کوچک ترین قطره از اقیانوس مردمی در این مدت ۱۲ انتخابات برگزار کردم یا در برگزاری آن مشارکت داشتم، اما حتی یک ریال به عنوان اضافه کار، حق ماموریت یا فوق العاده انتخابات دریافت نکردم. تنها درآمد من حقوق معلمی من بود که مدتی از وزارت آموزش و پروزش و مدتی تیز از وزارت کشورذ دریافت می کردم.

 یاد دارم روزی در روستاهای اطراف نیاسر کار ما تا شب طول کشید و لازم بود روز بعد نیز کارمان را ادامه دهیم. من و آقای احمد ابوالفضلی کارمند بخشداری که در همه این کارها صادقانه با من همکاری می کرد،شبی در میان جاده نیاسر با روشنایی نور چراغ های ماشین جیپ به عنوان شام نان و هندوانه خوردیم. جایتان خالی خیلی مزه داد و خود برای ما خاطره ای شیرین شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۷
سید علیرضا شفیعی مطهر

 #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(225)  

 

« زهر دروغ »بلای این « شهر شلوغ »!

 

من در این « شهر شلوغ »،

« بلایی کُشنده تر» و « بلوایی گزنده تر» از « زهر دروغ » ندیدم؛

شهری که در آن همواره « پر رنگ ها» و « آذرنگ ها» بهتر دیده، 

و «صداهای بلند» و « نواهای شکوهمند » بیشتر شنیده می شوند!

  « ادعاهای گزاف» و «های و هوی اشراف» برتر می درخشند؛ 

و « نام های پرطُمطُراق» و « نامجویان مشتاق» بهتر جلوه می بخشند!

غافل از آن که خوب ها « آسان » می آیند، 

بی رنگ و « پنهان » می مانند 

و بی صدا و در « نهان » می روند!!

اما چون «جز حق نمی گویند» و «جز راه حق نمی پویند» ؛

در این «سرای سرور» ،«دنیایی مسرور» می سازند؛

و چون سرود هستی را « مخلصانه می سرایند»،« جاودانه می پایند»! 

 

#شفیعی_مطهر

------------------------------------------

بلوا : بلیه،مصیبت،سختی،آشوب و غوغا

آذرنگ :  اندوه،رنج،آذرگون،آتش رنگ،روشن

طُمطُراق : سروصدا،کر و فر،خودنمایی،نمایش شکوه و جلال

@amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۰۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

 هیچ کس «ایرانی تر» از دیگران نیست!

#خاطره_هاومخاطره_ها 

#شفیعی_مطهر

خاطره ای جالب از روزهای غلیان غیرت

در سال 1367 من مدیر کل آموزش و پرورش استان کهکیلویه و بویر احمد بودم. پس از پذیرش قطعنامه شماره 598 مجمع عمومی سازمان ملل توسط ایران، صدام و منافقین به تصور این که ایران به خاطر ضعف توان نظامی ناگزیر از پذیرش قطعنامه شده است،یورشی جدید و شدید به مرزهای ایران را آغاز کردند. ارتش عراق از جنوب و منافقین از غرب با هجومی وسیع وارد خاک ایران شدند. 

در آن زمان به ما خبر رسید که ارتش عراق تا پشت دروازه های اهواز رسیده اند!

من فورا ضمن تشکیل جلسه ای با معاونان اداره کل به اتفاق آرا تصمیم گرفتیم ضمن فراخوان همه فرهنگیان استان به حضور در جبهه ها، خود نیز به اتفاق کارمندان اداره کل روانه ها جبهه ها شویم. بنابراین صبح روز بعد کارکنان اداره کل را جمع کرده،این تصمیم را به آگاهی آنان رسانده، به ایشان گفتم:

من و معاونان اداره کل امروز عازم جبهه ها هستیم. هر کس مایل به همراهی ما هست،آماده سفر شود.

همه کارمندان اداره کل به اتفاق آمادگی خود را جهت حضور در جبهه اعلام کردند. 

متعاقب آن من طی پیامی به فرهنگیان استان ضمن اعلام خبر حضور خود و کارمندان در جبهه،از همه معلمان و فرهنگیان استان خواهش کردم که هر کس علاقه به همراهی ما دارد، بار سفر به سوی جبهه ها را ببندد.

البته با توجه به این که معلمان در حال گذراندن تعطیلات تابستانی خود بودند و هیچ اجبار اداری برای حضور در جبهه نداشتند ؛ لذا پیش بینی می کردیم که استقبال از این فراخوان کم و ناچیز باشد.

اما مراتب ایثار و فداکاری و بزرگواری فرهنگیان استان چنان حماسه ای آفرید که شایسته می دانم آن را به عنوان برگی زرین در تاریخ دفاع مقدس بنگارند! 

من تنها یک معاون و چند نفر کارمند را برای انجام امور روزمره اداره کل گماردم و خود و بقیه معاونان و کارکنان به سوی جبهه روانه شدیم.

گذرگاه رزمندگان استان به سوی جبهه ها شهر گچساران (یکی از شهرهای استان) بود. وقتی ما به گچساران رسیدیم،شهر را انباشته از حضور فعال فرهنگیان استان دیدیم.جمعیت فرهنگی استان به وضوح در خیابان ها،معابر و کوچه ها دیده می شدند.

فرمانده محترم سپاه گچساران ضمن تماس با من خواهان نشستی فوری جهت تصمیم گیری برای تجهیز و اعزام فرهنگیان به جبهه شد.

در نشست مشترک ایشان ضمن تشکر از حضور انبوه فرهنگیان داوطلب برای حضور در جبهه اظهار داشتند:

ماشاءالله آن قدر نیروی رزمنده فرهنگی آمده که ما (سپاه) توان تجهیز و اعزام همه آنان را به جبهه ها نداریم. لذا خواهش ما برگرداندن بیشتر نیروهای فرهنگی و اعزام تعداد اندگی از ایشان بر حسب نیاز به جبهه هاست. 

ایشان افزودند:

چون شما رئیس و مسئول فرهنگیان هستید و نیز شما آنان را جهت حضور فراخوانده اید، از شما تقاضا می کنیم ضمن تشکر از آنان بخواهید جز تعدادی اندک بقیه به خانه های و نزد خانواده های خود بازگردند!

بنابراین من طی اطلاعیه ای همه فرهنگیان را به حضور در سالن بزرگ هنرستان (سالنی بسیار بزرگ و در آن زمان محل برگزاری نماز جمعه گچساران بود) فراخواندم.

روز بعد سالن مزبور مملو از فرهنگیان صدیق و ایثارگر استان شده بود.جمع حاضر به شدت شعارهای میهنی و انقلابی می دادند.

من طی سخنانی ضمن تشکر و سپاس از حضور فعال و جوانمردانه آنان ،تقاضای فرمانده محترم سپاه را به آگاهی آنان رساندم.

جمعیت فرهنگی حاضر بلافاصله با فریادهای مردانه خود گفتند:

اگر جمعیت رزمنده زیاد است،شما خود و کارکنان اداره کل برگردید. ما تا آخرین نفس باید با دشمن بجنگیم.

من گفتم: سپاه حتی اسلحه و لباس به اندازه همه شما ندارد و اصولا به این همه نیرو نیاز ندارد.

در پاسخ گفتند: ما از سپاه هیچ نمی خواهیم. با همین لباس های خود اعزام می شویم و حتی اگر تفنگ نباشد،با سنگ و چوب می جنگیم!

من ضمن تحسین قلبی این درجه از ایثار ،در برابر عظمت شخصیت و اراده و همت این قشر فرهنگی واقعا کم آوردم !

و ضمن اعلام مراتب به فرمانده محترم سپاه، ناتوانی خود را خاموش کردن احساسات شعله ور میهن دوستی و غیرت این جوانمردان اعلام کردم!!

شباهنگام از پنجره طبقه دوم خانه معلم گچساران خیابان را تماشا می کردم. تعدادی از معلمان را دیدم که بساط بیتوته خود را در کنار پیاده رو خیابان افکنده،ضمن خوردن نان و پنیر و هندوانه به عنوان شام،خود را برای رزم فردا آماده می کردند! 

***************

ما ایرانیان و بویژه ما فرهنگیان این چنین بودیم که هشت سال در برابر هر هجومی ویرانگر مقاومت کردیم . در آن روزها از هیچ رزمنده ای نپرسیدیم: 

چه دین و مذهبی دارد؟

چه گرایشی سیاسی دارد؟

چه زبان و گویش و قومیتی دارد؟

در انتخابات به چه کسی رای داده است؟

و چه و چه و...

لذا توانستیم به نام یک ملت بزرگ و در جبهه های واحد دست در دست یکدیگر نهیم و نگذاریم حتی یک وجب از خاک میهن در تصرف بیگانه بماند.

بیاییم باور کنیم که «ایران» متعلق به همه «ایرانیان» است!

هیچ کس «ایرانی تر» از دیگران نیست!

بنابراین همه «ایرانیان» شهروند درجه یک و دارای حقوق انسانی مساوی هستند!

@amotahar

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۵۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

 #دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(224) 

 

 ریاضی؛دانش و بینش!

 

من « ریاضی » را زبانی « اعتراضی»دیدم ؛

اعتراض علیه« بیداد» و ویرانگر« انقیاد».

زبان ریاضی،« منطق » است و منطق مُبیِن « حقایق » است.

منطق ریاضی « بیداد» را « برنمی تابد» و « عناد » را « درنمی یابد»! 

...و چه دردی« تباه تر» از بیداد و چه رنجی «جانکاه تر» از عناد؟

ریاضیات زبانی است که خدا با آن « مشق بینش » 

و « سرمشق آفرینش» را نوشت .

ریاضی برای همه« دانش ها »، « سرمایه » است 

و برای همه« پژوهش ها»، « پایه »! 

ریاضی،«تعقل» را « نظام » می بخشد و « تخیل » را، « انتظام»!

 ریاضیات « زبان علوم» است و « لسان منظوم».

 دانش ریاضی« آفریننده دقت و نظم باوری» 

و « برانگیزاننده خلاقیت و نوآوری» است .

  ریاضیات نه تنها یک « دانش » ، که یک « بینش » است؛ 

بینشی که با آن می توان « سرنوشت» را « از سر»،« نوشت». 

 

  #شفیعی_مطهر

-------------------------------

 انقیاد : خوار و رام شدن،گردن نهادن،مطیع شدن

عناد : ستیزه کردن،کجروی،گمراهی،لجاجت

مبین: بیان کننده،آشکارکننده

اَلَم : درد،رنج،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۳۰
سید علیرضا شفیعی مطهر

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(223) 

 

 تن آدمی شریف است به جان آدمیت 

 

من گوسفندانی دو پا را دیدم 

که بدون« چرا » « می چریدند» و بدون « بلا » « می بالیدند»!

سر به زمین فرو برده، پوزه در خاک« داشتند» 

و شکم را از آب و علف « می انباشتند»! 

 تنها دغدغه آنان «خور و خواب» بود و «اطاعت ارباب » ،

این موجودات « سرگردان» را نسبت به « چارپایان » 

نه صاحب« فضیلتی ممتاز» ،

که« طبیعتی هم تراز » دیدم! ! 

حیوان تنها انگیزه اش « احساس » است و اطاعتش ناشی از « هراس»!

انسانیت انسان به « تفکر » است و « تدبر»،

نه به « خور وخواب» و « شهوت و شراب»!

 انسان به همان« اندازه انسان » است که « می اندیشد»!

 و به همان « بازه حیوان » است که «می پریشد»!

سعدی آن حکیم« فرزانه» چه خوش این« ترانه» می سراید :

تن آدمی شریف است به جان آدمیت                        

  نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی       

   چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت  

حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت

 

                 #شفیعی_مطهر 

-------------------------------------------

بلا : آزمایش در نعمت یا محنت، آزمودن در خیر یا شر

بالیدن : نموکردن،رشدکردن،بزرگ شدن،تناورگشتن

هم تراز : هم سنگ، هم پایه، برابر

بازه : فاصله میان دو چیز،پهنا ،مرز

 می پریشد: آشفته می شود،پریشان می شود

شغب : فتنه و آشوب،شور و غوغا

@amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۱۲
سید علیرضا شفیعی مطهر

 برتری تشخیص خرد جمعی  


#شفیعی_مطهر

تشخیص خرد جمعی برتر است یا تشخیص باهوش‌ترین فرد ؟

  در عرصه اجتماعی معمولا بین اندیشمندان این گفتمان مطرح است که برای اداره هر جامعه نظام دموکراسی بهتر و برتر است یا نظام فردی و سلطنتی؟ برخی از اندیشمندان به ویژه پیشینیان بر این پندار بودند که برای اداره هر جامعه گزینش یک فرد نخبه،زیرک و دانشمند و دادن زمام امور به دست او می تواند تضمین کننده سعادت ، رفاه و رستگاری جامعه باشد. اما امروزه کمتر متفکری در دنیا چنین سیستمی را تایید می کند. حتی کشورهای سنتی پادشاهی و امپراتوری، اما پیشرفته چون ژاپن، انگلیس، هلند، بلژیک، دانمارک، سوئد و....که سیستم تاریخی سلطنتی خود را حفظ کرده اند، اختیارات چندانی به پادشاه نمی دهند؛ بلکه همه امور جاری و اختیارات کشور بین برگزیدگان ملت توزیع می شود.

 اصولا زمانی تحقق عدالت را در توزیع عادلانه ثروت در جامعه می پنداشتند؛ اما امروزه استقرار عدالت اجتماعی منوط به توزیع عادلانه سه عنصر در بین افراد هر جامعه است:

۱ - توزیع ثروت

۲ - توزیع قدرت

۳ - توزیع اطلاعات

   بر اساس یک آزمایش طبیعی و اجتماعی که توسط «فرانسیس گالتون» انجام شده برتری تشخیص « خرد جمعی » بر تشخیص افراد باهوش و نخبه تایید می شود.

 این مطلب را خود بخوانید و داوری کنید:

 

در یک روز پاییزی در سال ١٩٠۶ دانشمند انگلیسی «فرانسیس گالتون» خانه‌ خود را در شهر پلیموت به مقصد یک بازار مکاره در خارج شهر ترک کرد. گالتون ٨۵ ساله آثار کهولت را رفته‌رفته در خود احساس می‌کرد؛ اما هنوز از ذهنی خلاق و کنجکاو برخوردار بود، چیزی که در طول عمرش به وی کمک کرده بود به شهرت دست یابد. دلیل شهرت وی یافته‌های او در موردِ وراثت بود که موافقان و مخالفان سرسختی داشت. در آن روز خاص گالتون می‌خواست در مورد احشام مطالعه کند. مقصد گالتون بازار مکاره‌ سالیانه‌ای بود در غرب انگلستان، جایی که کشاورزان احشام خود را از گوسفند و اسب و خوک و غیره برای ارزش‌یابی و قیمت‌گذاری به آنجا می‌آوردند.

 حضور دانشمندی مانند گالتون در چنان جمعی غیرعادی می‌نمود. ولی باید توجه داشت که گالتون به دو چیز بسیار علاقه‌مند بود. یکی اندازه‌گیری پارامترهای فیزیکی و ذهنی و دیگری مطالعه در خصوص پرورش نسل. گالتون که در عین حال پسرخاله‌ داروین نیز بود، شدیدا اعتقاد داشت که در یک جامعه تنها تعداد اندکی، مشخصه‌های لازم برای هدایت سالم آن جامعه را در خود دارند و از همین رو مطالعه‌ مربوط به مسائل وراثت و نیز پرورش نسل، مورد توجه وی بود. او بخش بزرگی از عمر خود را صرف اثبات این نظریه کرده بود که اکثریت افراد یک جامعه فاقد ظرفیت لازم برای اداره‌ جامعه هستند.

 آن روز او در حالی که در میان غرفه‌های نمایشگاه مشغول قدم زدن بود، به جایی رسید که در آن مسابقه‌ای ترتیب داده شده بود. یک گاو نر فربه انتخاب شده و در معرض دید عموم قرار گرفته بود. هر کس که تمایل شرکت در مسابقه را داشت باید ۶ پنس می‌پرداخت و ورقه‌ای مهر شده را تحویل می‌گرفت. در آن ورقه باید تخمین خود را از وزن گاو نر می‌نوشت. نزدیک‌ترین تخمین به واقعیت برنده‌ مسابقه بود و جوائزی به صاحب آن تعلق می‌گرفت.

 ۸۰۰ نفر در مسابقه شرکت کردند تا شانس خود را بیازمایند. افراد از همه تیپ و طبقه‌ای آمده بودند. از قصاب گرفته که قاعدتا باید بهترین و نزدیک‌ترین نظر را به واقعیت می‌داد تا کشاورز و مردم عامی بی‌تخصص. گالتون این گروه افراد را در مقاله ای که بعدا در مجله‌ علمی «طبیعت» منتشر کرد، به کسانی تشبیه کرد که در مسابقات اسب‌دوانی، بدون کم‌ترین دانشی در موردِ اسب‌ها و مسابقه و تنها بر اساس شنیده‌هایی از دوستان، روزنامه‌ها و این طرف و آن طرف بر روی اسب‌ها شرط می‌بستند. او هم‌چنین با مقایسه‌ این وضعیت با دموکراسی نوشت، همان قدر که افراد درکی از وزن گاو نر داشتند، به همان میزان نیز وقتی در انتخابات شرکت می‌کنند تا سرنوشت سیاسی کشور را رقم بزنند از اوضاع مملکت و مسائل مربوط به آن مطلعند.

 اما یک چیز برای گالتون جالب بود، این که میان‌گینِ نظر افراد چیست. او می‌خواست ثابت کند چگونه تفکر افراد وقتی نظریات‌شان با هم جمع شده و معدل گرفته می‌شود، در صورتی که متخصص نباشند، از واقعیت به دور است. او آن مسابقه را به یک تحقیق علمی بدل کرد. پس از این که مسابقه به انتها رسید و جوایز پرداخت شد، ورقه‌هایی را که افراد بر روی آن نظریات خود را در خصوص وزن گاو نر منعکس کرده بودند، از مسؤولان مسابقه به عاریت گرفت تا مطالعات آماری خود را بر روی آنان انجام دهد.

 مجموعا ٧٨٧ نظر داده شده بود. گالتون به غیر از تهیه‌ یک سری منحنی آماری دست به محاسبه‌ میانگینِ نظریات زد. او می‌خواست دریابد عقل جمعی مردم پلیموت چگونه قضاوت کرده است. بدون شک تصور او این بود که عدد مزبور فرسنگ‌ها از عدد واقعی فاصله خواهد داشت؛ چرا که از دید وی افراد خنگ و عقب مانده در آن جمع اکثریت قاطع را تشکیل می‌دادند.

 میانگینِ نظریات جمعیت این بود که گاو نر ١١٩٧ پوند وزن دارد و وزن واقعی گاو که در روز مسابقه وزن کشی شد ١١٩٨ پوند بود. گالتون اشتباه می‌کرد. تخمینِ جمع بسیار به واقعیت نزدیک بود. گالتون نوشت: 

نتایج نشان می‌دهد که قضاوت‌های جمعی و دموکراتیک از اعتبار بیش‌تری نسبت به آن‌چه که من انتظار داشتم برخوردارند. 

این حداقل چیزی بود که گالتون می‌توانست گفته باشد.

  در خصوص قضاوت «خرد جمعی» ذکر این مطلب ضروری است که نظر هر فرد دو عنصر را در درون خود دارد: اطلاعات صحیح و غلط. اطلاعات صحیح (از آن رو که صحیح‌اند) هم‌جهت اند و بر روی یکدیگر انباشته می شوند؛ اما خطاها در جهات مختلف و غیرهم‌سو عمل می‌کنند ؛بنابراین تمایل به حذف یکدیگر دارند. نتیجه این می‌شود که پس از جمع نظریات آن‌چه که می‌ماند اطلاعات صحیح است.

  

اقتباس از کتاب تحقیقی «خرد جمعی» نوشته‌ «جیمز سورویس‌کی» - با کمی ویرایش

(James Surowiecki)

(The Wisdom of Crowds) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۵۹
سید علیرضا شفیعی مطهر