وسیلۀ جادویی قصّه های شهر هرت.قصّۀ171
وسیلۀ جادویی
قصّه های شهر هرت.قصّۀ171
شفیعی مطهر
روزی شاه سیلگنا یک وسیلۀ جدید جادویی به عنوان هدیه برای اعلی حضرت هردمبیل فرستاد. هردمبیل هر چه به آن وررفت،نفهمید که آن چیست و چگونه باید از آن استفاده کرد.ناگزیر از وزیر دربار خواست تا خود یا توسّط یکی از درباریان شیوۀ کار این وسیلۀ جادویی را بیابد. او و همۀ درباریان از کشف آن درماندند.
ناچار وزیر صنایع سبک را احضار کردند و از او خواستند طرز کار با این وسیلۀ نوظهور را به اعلی حضرت یاد بدهد.
او هم هر چه آن را برانداز کرد و به آن وررفت،چیزی دستگیرش نشد. بنابراین با شرمندگی ناتوانی خود را از فعّال کردن این وسیلۀ جادویی اعلام کرد.
هردمبیل ناگزیر وزیر صنایع سنگین را احضار و درخواست خود را تکرار کرد .او نیز کاری از پیش نبرد و نزد اعلی حضرت عجز خود را اعلام کرد.شاه خشمگینانه بر سر او فریاد کشید:
وقتی تو و برادرت که وزرای صنایع سبک و سنگین شهر هرت بلد نیستید این وسیلۀ جادویی را فعّال کنید،پس چه کسی عُرضۀ این کار را دارد؟
وزیر صنایع سنگین زمین را بوسه داد و به خاکپای ملوکانه معروض داشت:
اعلی حضرتا! ذات ملوکانه خود گواهند که من و برادر کوچکم فرزندان یک چوپان بی سواد و فقیر هستیم که همۀ گوسفندانش بر اثر یک بیماری ناشناخته تلف شدند و وزیر بهداری نیز نتوانست دارو و درمانی برایش پیدا کند. پدرمان ناگزیر به دنبال راه چاره ای برای تامین هزینه های سنگین زندگی به هر دری می زد،کاری پیدا نمی کرد. تا سرانجام یک از درباریان او را راهنمایی کرد تا از شاعری بخواهد که شعری در وصف سبیل ملوکانه بسراید.پدرم آن شعر را از شاعر گرفت و با سختی آن را حفظ کرد و در محضر ملوکانه خواند. اعلی حضرت با شنیدن آن شعر خوششان آمد و به عنوان صله من و برادر کوچکم را به عنوان وزاری صنایع سبک و سنگین منصوب فرمودند. در حالی که اصلاً هیچ گونه اطّلاعاتی در این باره نداشتیم.
هردمبیل در حالی که از شدّت خشم سبیل هایش را می جوید بر سر او فریاد کشید:
پس هر چه زودتر از جلوی چشمانم دور شو!
وزیر صنایع سنگین به سرعت دربار را ترک کرد. هردمبیل ناگزیر با احضار صدراعظم مشکل این وسیلۀ جادویی را با او در میان گذاشت. صدراعظم راه دیگری به ذهنش نرسید جز این که در سطح شهر هرت فراخوان بدهند که هر کس بتواند این وسیله را فعّال کند به عنوان وزیر صنایع منصوب می شود.
پس از انتشار این فراخوان هر روز تعدادی از کارشناسان صنایع می آمدند و آن وسیله را بررسی می کردند و نومیدانه از شناخت آن ابراز ناتوانی می کردند.
سرانجام روزی هردمبیل دوباره صدراعظم را احضار و خشمگینانه بر سرش فریاد کشید:
آیا در همۀ شهر هرت یک مهندس متخصّص پیدا نمی شود که این وسیله را بشناسد؟
صدراعظم به عرض رسانید: اعلی حضرتا ! ما هزاران مهندس متخصّص داریم که همه به علّت نارضایتی از مقام عالی سلطنت از شهر هرت هجرت کرده اند و هم اکنون دارند صنایع سنگین کشورهای فرنگ را اداره می کنند.همچنین در داخل نیز صدها نفر مهندس متخصّص داریم که چون منتقد نظام سلطنتی هستند،همه مطرود شده اند و حاضر به همکاری با ما نیستند!
شاه ناگزیرگفت: پس هر طور شده هیئتی را به کشور سیلگنا بفرست تا کارشناسی از کارخانۀ سازنده این وسیله بیاورند و در این راه از هزینه کردن هر مبلغی دریغ نکن.
صدراعظم سرانجام با صرف میلیون ها دلار یک هیئت کارشناسی از سیلگنا آورد و مهندسان کارشناس سیلگنایی به محض دیدن این وسیلۀ جادویی ضمن فعّال کردن آن ظرف سه دقیقه با لبخندگفتند:
این وسیله ای پیچیده و جادویی نیست، یک تلۀ موش است!!