#طنزسیاهنمایی.589 شاگردان ممتاز "عباسدَوس"!
#طنزسیاهنمایی.589
شاگردان ممتاز "عباسدَوس"!
گفت: من دیروز در خیابانی به سوی خانه می رفتم. جمعی را دیدم که پشت در بسته
یک مغازه صف کشیدهبودند. من هم به گمان این که کالایی مواد غذایی کمیابی می دهند،
در ته صف ایستادم.پس از مدّتی لحظه به لحظه صف طولانی میشد.از نفر جلویی پرسیدم:
این صف چیست؟ و چه میدهند؟
او پاسخ داد: من هم نمیدانم. من دیدم عدّهای صف کشیدهاند،من هم در ته صف ایستادم.
خلاصه پس از دو ساعت وقتی صاحب مغازه در دکانش را باز کرد،همه با شگفتی دیدیم
دکان خیاطی است!!
فهمیدیم همه صف سرِ کاری بوده است!!
حالا ما برخی از مردم شدهایم شاگرد ممتاز "عباس دَوس"!هر سهمیّه و هر صفی،در هر
کجا، هرچه باشد و هر مقدار ما آنجا حاضریم! صف سبد کالاست مردم با عجله میروند
که در اوّل صف باشند!برای یارانه پولدارها زودتر از فقیران ثبت نام می کنند!
فرهنگ گداپروری با موفقیّت کامل پیاده شده، آن هم در کشوری که با یک درصد جمعیّت
جهان و ۹ درصد ثروت جهان را داراست!!!
گفتم: ماجرای «عبّاس دَوس» چیست؟
گفت: گدای معروفی بود به نام «عبّاس دَوس» و در گدایی مشهور.
روزی در حمّام جوانی به نزد او آمد و گفت:
"می خواهم از تو گدایی یاد بگیرم و شاگرد تو باشم".
عبّاس دَوس گفت:"گدایی شاگردی نمیخواهد، فقط سه قانون مهم دارد:
۱- گدایی کن از هر کسی که باشد.
۲- گدایی کن هرجا که باشد.
۳- حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد."
سپس عبّاس دَوس به نوره خانۀ حمّام رفت تا موهای زائد بدنش را از بین ببرد.
ناگهان همان جوان به در زد و گفت: در راه خدا به من کمک کنید!
عبّاس گفت: من عبّاس دَوس، استاد همۀ گدایان هستم. از من هم گدایی میکنی؟
!گفت: خودت گفتی گدایی کن از هر کسی که باشد!
پرسید: آخر در نوره خانۀ حمّام که من لخت مادرزادم؟
گفت: خودت گفتی گدایی کن هرجا که باشد!
پرسید: فعلاً مقداری نوره (واجبی) و موی زائد بدنم موجود است، قبول میکنی؟
جوان دستش را جلو آورد و گفت:
قبول میکنم، خودت گفتی حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد!
عبّاسدَوس گفت: احسنت که یک روزه توانستی تمام درسهای مرا یاد بگیری!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
شفیعی مطهر
دانلود رایگان کتابها و دیگر آثار این قلم در کانال گزینگویههای مطهر
https://t.me/nedayemotahar