#طنزسیاهنمایی. 915 نظر مردم چه ارزشی دارد؟!
#طنزسیاهنمایی. 915
نظر مردم چه ارزشی دارد؟!
گفت: آقای میرسلیم زمانی فرمودند: کاری به نظرِ مردم ندارم، ۱۰۰درصد فیلترینگ را تایید میکنم.
گفتم:منظورشان از این جمله چیست؟
گفت: ایشان میخواهند بفرمایند ما زمانی به آرای مردم نیاز داشتیم.بنابراین ناگزیر «رای ملّت» را ،«میزان» میدانستیم. حالا خرمان از پل گذشته،چهکار با رای و نظر مردم داریم؟!
گفتم: یعنی ایشان دیگر نیازی به نظر مردم ندارند؟
گفت:نه! مگر این که باز هم بخواهند در انتخاباتی نامزد شوند. البتّه در مسابقۀ بیرقیب ،باز هم چندان نیازی به آرای مردم ندارند!
یک نفر در فصل زمستان وارد دهی شد و در برف و کولاک دنبال جا و منزلی میگشت. ولی غریب بود و کسی او را نمیشناخت. همینجور که در کوچهها میگشت، دید مردم به یک خانه زیاد رفت و آمد میکنند. از یکی پرسید: «اینجا چه خبره؟»
طرف به او گفت: «در این خانه زنی درد زایمان دارد . با این که سه روز است پیچوتاب میخورد و تقلّا میکند،نمیزاید. ما داریم دنبال یک نفر دعانویس میگردیم. از بخت بد این زن دعانویس هم گیر نمیآوریم» .
مرد تا این حرف را شنید، فرصت را غنیمت شمرد و گفت:
«بابا! کجا میگردید؟ دعانویس را خدا برایتان رسانده، من بلدم، هزار گونه دعا میدانم!»
اهل خانه او را با عزّت و حرمت فراوان وارد کردند و خرش را در طویله بستند و کاه و جو دادند، خودش را هم به اتاق بردند و زیر کرسی گرم و نرم جایش دادند، بعد قلم و کاغذ آوردند تا دعا بنویسد. مرد غریب کاغذ و قلم را گرفت و روی کاغذ چیزی نوشت: بعد گفت:
«این کاغذ را زیر بغل زائو بگذارید تا هر چه زودتر وضع حمل کند».
اتّفاقاً پس از مدّتی زائو زایید و بچّه، صحیح و سالم به دنیا آمد.
دعانویس هم پس از چند روز خوشگذارانی روستا را ترک کرد و رفت.
پس از رفتن او اهالی گفتند ببینیم این دعا چه بود که این قدر زود اثر کرد. رفتند و کاغذ را باز کردند و دیدند روی آن نوشته: «خودم بجا، خرم بجا، میخوای بزا، میخوای نزا»!!
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
#شفیعی_مطهر
به دعانویس ناشی عزت و حرمت زیادی گذاشتند و چند روز میهمان آنها بود تا هوا آفتابی شد و رفت.