دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد426
دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد426

من شهری را دیدم گم شده در ابرهای اسارت و خفته در قبرهای قساوت؛نه نوایی که از نایی برخیزد و نه اهورایی که با اهریمن ستیزد. در باغ ها و بوستان ها تنها زاغ و زغن می خواند و اهریمن فرمان می راند.نفس ها محبوس اند و قفس ها پر از ققنوس.
من نماد مدرنیزم را در دست های مونالیزای مدرنیست دیدم؛ نمادی که نه لبخند ژوکوند،که تلخند تند بر لب های او می نشاند. تلخند او بیانگر این بود که مدرنیته نه تنها ابزار آذرنگ* که یک فرهنگ هم هست.
من فانوس دریایی را نماد روشنگری و نمود هنروری دیدم ؛در شب های تار و روزهای پیکار راست قامت و باشهامت بر پای ایستاده، نه در برابر توفان ها می لغزد و نه در مقابل امواج می لرزد. او همچنان بی دریغ نور می افروزد و به همه شعور می آموزد.
من برای کتاب عشق نه آغاز دیدم و نه پایان .این کتاب نه خواندنی است و نه نوشتنی ؛ نه گفتنی است و نه شنیدنی .این کتاب را با خون دل باید نوشت و شیرازه اش را با تار و پود جان شاید سرشت.
من دغدغه های دو نسل و وسوسه های دو عصر را دیدم. یکی در اندیشه انباشتن شکم و نداشتن درم بود و دیگری در فکر باروری مغز و داوری نغز . هر دو در آتش حسرت می گداختند و با عطش عسرت می ساختند.
ادامه دارد....
شفیعی مطهر
آذرنگ :آتش رنگ،آذرگون،روشن،آتش