دل دیدنی های
شهر سرب و سراب (۳)
من یک معلم تاریخ را دیدم که ملتی را در کلاس آموزش تاریخ جریمه کرد تا رویدادهای بیش از صد سال را هفتاد بار تکرار کنند.
....و شاگردانی را دیدم که هفتاد بار جریمه تکرار رویداد را می نبشتند ، اما یک بار مشق عبرت را بر لوح تجربه نمی نگاشتند. برای عیسی و حسین تاریخ اشک می ریختند ، ولی عیسی های زمان را همچنان بر داربست تجربه به صلیب تجاهل می کشیدند و حسین های دوران را باز به زیر سم اسب های تغافل می افکندند.
برای امیر کبیر تاریخ دل می سوزندند، ولی فوران خون را از رگ های امیرکبیرهای زمان به تماشا می نشستند و به حاشا می ایستادند.
من نهنگی از جنس غفلت دیدم که از برکه جهل و جمود یک ملت به درآمد و بیش از صد سال تاریخ آنان را بلعید.
من دزدی را دیدم که از نردبان جهل مردم بالا می رفت تا آفتاب آگاهی را برباید. من نیز چون شما از پندار خام و رفتار پرابهام او خنده ام گرفت؛ اما استمرار صد سال شب های شکسته و تاریکی های به هم پیوسته را در تاریخ یک ملت دیدم!
(شفیعی مطهر)
ادامه دارد...