دل دیدنی های شهر سرب و سراب/فرگرد467
من تبر بر درخت تر و تیغ بر حلقوم هنر را بسیار دردناک و غم انگیز دیدم.درخت تر هنوز فرصت بالیدن دارد و بریدنش حسرت نالیدن. هر موجود زنده حق دارد ببالد و جفاست که از خطر مرگ بنالد.
من زیبایی بدون شرافت و فریبایی بدون فضیلت را چون گلی بدون عطر دیدم.
من انسان را بر روی کره خاک و زیر سقف افلاک شبحی سرگردان دیدم که پس از گذر از این رهگذر، از او تنها سایه ای می ماند و از ماترک او ،سرمایه ای. خوشبخت انسانی که از این آمد و رفت،برای گذشتگان ،آبرو باشد و برای آیندگان اثری نیکو بر جای گذارد.
من چه جانکاه و جگرسوز دیدم سخن گویی در دنیای ناشنوایان و آیینه فروشی در دیار نابینایان را !!
این مسئولیت سنگین انسان های دردآشنا و روشنگر است در دنیایی که فخرفروختن به راه است و جان افروختن،گناه ! آن، مباهات دارد و این، مجازات !!
من اثر گلوله را جانکاه و جگرسوز و سایه سار قلم را جان آفرین و دلنواز دیدم. گلوله،جنگ را می آفریند و قلم،فرهنگ را. آن ،زندگی را می گیرد و این،ارزندگی می بخشد.
ادامه دارد...
شفیعی مطهر