سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

۱۹ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (7)

 من فرهیخته ای را دیدم که هر « حقیقت » را پس از « شک » می پذیرفت و هر « یقین » را پس از « محک ». او هیچ سخن را بی دلیل نه می پذیرفت و نه رد می کرد؛ بل آن را با ذهن وقاد و عقل نقاد می کاوید و گوهر حقیقت را در میان سنگریزه های آزمون و خطا می یافت.

 من فروتنی را دیدم که « رفعت » را در « خاکساری » می جست و « پیروزی » را در « پایداری». 

 من آموزگاری را دیدم که چون « شمع آتش به جان افتاده » فراراه رهپویان در نار می سوخت و نور می افروخت.  او می کوشید با اکسیر تربیت از مس، زر بسازد و از شر ، بشر!

 من آزاده ای را دیدم که نه به « خسی » تعلق می جست و نه به « کسی » تملق می گفت. از تملق بیزار بود و بر دهان چاپلوسان خاک می پاشید. 

 من رادمردی را دیدم که نه در حصار انحصار می گنجید و نه در پرگار روزگار. بر دیوار های محبس برمی آشوبید و میله های قفس را درهم می کوبید. 

ادامه دارد....                                                  

                                        نویسنده: شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۰۶:۴۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (۶)


  من آدم هایی را دیدم که چونان آدمک نه آب شان رنگ داشت و نه شتاب شان، درنگ. گویی چشمان شیشه ای شان بی نگاه و شب های دل شان ، بی پگاه بود. مردم را نه با مردمک ، که با ناوک می نگریستند. میوه کال نگاه را باید از دیدگان شان با اکراه چید ! 


  من مردمی را دیدم که بت های سنگی را می شکستند ، ولی بت واره های تراشیده از ذهن را می پرستیدند. آن را می شد شکست، اما از این نمی توان رست

 من کوهی را دیدم انباشته از سوال و تپه ای افراشته از آمال. سوال ها، تشنه قطره ای از جواب و تاریکزارها، در عطش جرعه ای از آفتاب.

 

 من بیننده ای را دیدم که تیزبین ترین چشم ها را داشت.. ...اما بینش نداشت !! ذره ای را بر فراز قلل رفیع کوه می دید، اما ذره ای از بلور بغض انبوه را در عمق چشم ها نمی دید. تا آخر عالم را می دید، اما اشک شبنم و کوهی از غم و ماتم را نمی دید!!

 من شهریاری را دیدم که همه چیز می دانست؛ اما نمی دانست که « قدرت »، «محبت » نمی آورد ؛بلکه این « محبت » است که « قدرت » می آفریند. 

 ....و ای کاش این سخن امام علی(ع) را خوانده یا شنیده بود:

احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقل ترین خلق بداند.

 

ادامه دارد....

                                             شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۲ ، ۰۶:۵۳
سید علیرضا شفیعی مطهر
 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (۵)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

من نویسنده ای را دیدم که پایش را شکستند؛ اما پایداریش را هرگز !

 ...و شاعری را دیدم که دستش را قلم کردند ؛ اما قلمش را هرگز !  


  من گویشگران و نگارشگرانی را دیدم که قلم هایشان را شکستند و دهان هایشان را بستند؛ در حالی که هزار پنجره پرواز در هر بال داشتند و صدهزار حنجره آواز در هر حال

 

 من فریادگری را دیدم که « لال گفتن » را می دانست و « زلال  شکفتن» را می توانست. حنجر به خنجر سپردِ ولی فریادش نمرد. 

ادامه دارد...

                      شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۲ ، ۱۰:۱۹
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

دل دیدنی های شهر سرب و سراب (4)

من سهراب هایی را دیدم نوشکفته و پهلو شکافته که  حنجر به خنجر رستم هایی کاغذی می سپردند و نوشداروی کاوس کی نه تنها جان را نمی آسود که ایمان را هم می ربود ! ...و رستم های مسخ شده نه چشمی برای دیدن داشتند و نه خردی برای اندیشیدن!

   من عرصه ای از هماوردان و میدانی از پهلوانان را دیدم که در آن داور از اریکه داوری فرود آمده و با هماوردان کشتی می گرفت! در این معرکه بی دادار، بیداد بود که داد می داد! و داد بود که بی داد مانده بود!! 

  من آیینه هایی را دیدم که هر لحظه و هر زمان به گناه راست گویی درهم شکسته می شدند و هر قطعه خردشده آن نیز باز راست می گفت! هر ذره از آیینه شکسته با هزار زبان و صدهزار بیان باز هم راست می گفت؛ چون دروغ را نمی توانست و جز راست نمی دانست

   من تقویمی را دیدم که هر روز آن ، برهه حساس بود و هر پگاه ، گاه هراس. روزهایی بی ریشه در قاب سال هایی بی اندیشه! 

 من دیوارهایی را دیدم که فاصله می فروختند و کوپن های باطله می خریدند. چه بازار گرمی بود! چون فصل، فصل فاصله بود و اصل ،رواج مهر باطله ! مهر باطله به هر داور دیرین و باور پیشین. 

ادامه دارد...

                                  شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۰۶:۳۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

دل دیدنی های

 شهر سرب و سراب (۳)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین

reiki_peaceful_spirit_dove

 من یک معلم تاریخ را دیدم که ملتی را در کلاس آموزش تاریخ جریمه کرد تا رویدادهای بیش از صد سال را هفتاد بار تکرار کنند.

....و شاگردانی را دیدم که هفتاد بار جریمه تکرار رویداد را می نبشتند ، اما یک بار مشق عبرت را بر لوح تجربه نمی نگاشتند. برای عیسی و حسین تاریخ اشک می ریختند ، ولی عیسی های زمان را همچنان بر داربست تجربه به صلیب تجاهل می کشیدند و حسین های دوران را باز به زیر سم اسب های تغافل می افکندند.

  برای امیر کبیر تاریخ دل می سوزندند، ولی فوران خون را از رگ های امیرکبیرهای زمان به تماشا می نشستند و به حاشا می ایستادند.


 من نهنگی از جنس غفلت دیدم که از برکه جهل و جمود یک ملت به درآمد و بیش از صد سال تاریخ آنان را بلعید. 

 من دزدی را دیدم که از نردبان جهل مردم بالا می رفت تا آفتاب آگاهی را برباید. من نیز چون شما از پندار خام و رفتار پرابهام او خنده ام گرفت؛ اما استمرار صد سال شب های شکسته و تاریکی های به هم پیوسته را در تاریخ یک ملت دیدم!

                                       (شفیعی مطهر)

ادامه دارد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۲ ، ۰۸:۲۶
سید علیرضا شفیعی مطهر

            

 

    دل دیدنی های شهر سرب و سراب (۲)

من جوانانی را دیدم که قاب هویت خویش را در پای تریبون های غوغاسالار گم کرده بودند ، ولی در لابه لای سی دی های رقص و موزیک غربی به دنبالش می گشتند. 

 من سیاستمداری را دیدم که با الیاف و ترکه های پوشال ، قصری از قصه و آمال و کاخی از وعده ها و آرمان ها می ساخت. او زر سیاه را می فروخت و برف سپید می خرید و برای نسل های آینده !! بر بام حمام!! ذخیره می کرد ! 

 

  من بافندگانی را دیدم که با تار خرفتی و پود خرافات برای دین سالاران ، دیبای دین می بافتند و در آن حال کتاب خردمدار و فراروزگار را دیدم که آیه آیه اش در حال پژمردن بود و شاخه شاخه اش در حال افسردن ؛ بر بنیانش می بالید، اما از انزوا می نالید !

                                                                     شفیعی مطهر

ادامه دارد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۰۷:۳۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

              

                                              دل دیدنی های 

                    شهر سرب و سراب (۱)

                    نایت اسکین

  سال هاست که از شهر هرت ،رویت ها داشتم و روایت ها نگاشتم ؛ از این شهر شهیر و دیار تزویر، قصه ها نوشتم و غصه ها سرشتم ؛ اما هماره در این اندیشه بودم که طی سفری این دیار همجوار و حصار انحصار را در عرصه مجاز و قلمرو غماز بنگرم و دل دیدنی هایم را بنگارم.  

  اکنون فرصتی دیدم و سفری را آغازیدم . این دفتر سفرنامه من است از دل دیدنی های این شهر شگفت انگیز و دیار رنگ آمیز ؛ شهری سیراب از سرب و سراب و تشنه جرعه ای از آفتاب !

                          

   من شهری را دیدم که برای ایجاد وحدت ، مردم را قالب گیری! می کردند و برای حفظ این وحدت یک دستگاه چمن زنی اختراع کرده بودند که هر کس قد و اندازه فکر و اندیشه اش بیشتر رشد می کرد و از دیگران فراتر می رفت، سرآمد او را می بریدند تا وحدت کاملا حفظ شود. هر روز صبح در این پادگان فکری  همه اندیشه ها را به خط می کردند و فرمانده شعورها با یک فرمان نظامی : از جلو نظام !! همه اندیشه های متجاوز از حد و حدود را مشخص می کرد و به دست تیغ ماشین جمن زنی می سپرد! 

 من کشاورزانی را دیدم که گندم می کاشتند و به گاه درو ، کاه را برمی داشتند و گندم را فرومی گذاشتند!  

 من کسانی را دیدم که خردهایشان در چشم هایشان بود، همه پدیده ها در نگاهشان یا سپید بود یا سیاه . دیگر رنگ ها باید خود تکلیف خود را تعیین می کردند؛ یا باید در صف سپیدها محو شوند و یا به صفوف سیاه ها بپیوندند ؛ چون حد فاصلی وجود نداشت. 

ادامه دارد....

                                       شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۰۹:۳۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

نایت اسکیننایت اسکین

دل دیدنی های شهر سرب و سراب(374)


تصاویر زیباسازی نایت اسکین
 

 

من در چشم های بینا و گوش های شنوا،خیر و خاصیتی ندیدم در حالی که ذهن،کور باشد و دل، فاقد شعور.


نایت اسکین

من ذهن را باغی پر شجر و فکر را بذری بارور دیدم؛بذرهایی که هم می تواند گل های عطرآگین برویاند و هم علف های هرز و زهرآگین.

من کتابی را دیدم فرخنده پی ،اما بر سر نی . نام آن فریادگر در شعارها بود،اما پیام آن بیگانه با شعورها. پیام کتاب جلوه گر در آمال بود،نه در اعمال....و این گونه بود که کتاب نمی توانست در تبیین راه مردم شمعی روشنگر و ماهی منور باشد.

من مردمانی را دیدم که به کتاب بیداری آن گونه می نگریستند که به سلاح کشتاری.

 

عکس هایی از سرد ترین نقاط کره زمین

من اثر هنری را چون کوه یخی دیدم که هفت هشتم آن زیر آب و پنهان از دیده ها و تنها یک هشتم آن جلوه گر است. 


نایت اسکین

ادامه دارد... 

                        شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

خودشکوفایی

نسیمی نوگلی را باز می کرد            

به گوشش نغمه ای را ساز می کرد 


که من پیراهنت را می گشایم           

به صبح زندگی ره می نمایم 


شکوفه شادمان خندید و بشکفت      

  و اندر پاسخش این راز را گفت 


که گر من نشکفم رنج تو فانی است     

  اساس خودشکفتن جاودانی است

(شفیعی مطهر)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۰:۱۶
سید علیرضا شفیعی مطهر