سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

محمد(ص) فریادگر دشت سکوت

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۶:۳۹ ق.ظ

 

ایام رحلت حضرت محمد پیامبر بزرگوار اسلام(ص) و شهادت فرزندان گرامی ایشان حضرت امام حسن مجتبی (ع) و امام علی بن موسی الرضا(ع) را تسلیت می گویم . بدین مناسبت اندکی قلم را در توصیف شخصیت بزرگ ایشان آزاد می گذاریم. امید که بتوانیم با تاسی به سیره پسندیده ایشان روزگاری به از این داشته باشیم.

 محمد(ص) فریادگر دشت سکوت

رود اگر رود است، ناگزیر از ترنُّم سرود است، سرود حیات و حرکت. زلال آب باید بی‌امان از چشم چشمه‌ها بجوشد و بر بستر رود خرامان بخروشد.

موج اگر موج است، ناچار از تلاطُم درحضیض و اوج است. باید بر جمود بر آشوبد و رکود را در هم کوبد.

کوه اگر کوه است، پیچیده در هاله‌ای از شکوه است. باید که قامت افرازد و قیامت برپا سازد.

مهر اگر مهر است، هماره فروزان بر سینه سپهر است. باید پیوسته بدرخشد و آفریدگان را نور و نار بخشد.

گُل اگر گُل است، دلربای بلبل است. باید رایحه روح‌بخش را بر بال‌های نسیم نشانَد و شمیم افشانَد.

اما چون رود، رامش گیرد و موج آرامش پذیرد، رود، مرداب می‌شود و موج از شتاب می‌مانَد.

انسان انسان است، زیرا می‌اندیشد و در راه تحقُّق اندیشه خود می‌‌کوشد.

برفراز این دنیای دیرینه و در زیر این گنبد آبگینه تنها نهال یاد و فریاد است که می‌ماند؛ جوانه یادی که از ریشه فطرت بروید و شکوفه فریادی که از اندیشه بشریت برآید.

آنان‌که کوه را شکوه بخشیده‌اند و این اسطوره نستوه را به ستوه آورده‌اند، روشنگرانی هستند که رایت ریا را برکنده‌اند و حقیقت اندیشه را نه به رؤیا، که به رؤیت دیده‌اند. اینان فریادگران دشت سکوت‌اند و دادگران وادی برهوت.‌ آنان پیوسته از آیه‌های نور و سوره‌های شعور روایت می‌نگارند و افق روایت را با نگاه درایت می‌نگرند.

پیامبران، باغبانان بوستان بشریت بودند و مبشّران پر شور بشر. نیلوفر نگاه را از حضیض خاک سیاه برداشتند و بر اوج افلاک "الله" برافراشتند. استعدادهای نهفته را برآشفتند و فطرت‌های خفته را شکفتند. به دیدگان «دید»‌ بخشیدند و به رنجدیدگان، ‌امید.

اگر نبود سایه سبز رسالت، از یورش سموم سوزان ضلالت، جوانه تُرد فطرت می‌افسُرد و شکوفه‌های سرخ طبیعت می‌پژمُرد. شقایق‌های شوق می‌سوختند و یاس‌های امید با خاکستر یأس می‌ساختند.

واپسین بشیر بشر و آخرین سفیر داور در سیاه‌ترین عصر حاکمیّت سکوت و حکومت طاغوت از مناره غار «حرا» شراره فریاد «چرا؟»‌ را برافروخت و تندیس‌های اکاسره و قدیس‌های قیاصره را در هم کوفت. در پرتو پیامش نه از قصر قیصران نشان ماند و نه از کاخ تاجوران.

عدالت محمدی (ص)بلال سیاه را در کنار صاحبان جلال و جاه نشانید. توحید ، عیار ارزش شد و تقوا، معیار گزینش. إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ( حجرات:13)

محمد(ص) فرشته نبود، اما اسطوره وجودش با عصاره نور سرشته بود.

«اگر پیامبر را فرشته‌ای هم قرار داده بودیم، او را به صورت مردی در می‌آوردیم و بر او لباس مردم می‌پوشاندیم» (انعام:9)

محمد(ص) در سیاه‌ترین روزهای رکود و شب‌های جمود، قامت به قیامت بست و در «قد قامت»‌ عشق قامت شکست.

محمد(ص) سرو سر سبز سعادت بود که در بوستان مردم رویید و در میان چمنزار مردم بالید و از هیچ سختی و دشواری ننالید. با مردم زیست و درد مردم ستمدیده را در مردمک دیده گریست.

محمد(ص) دریای بیکرانی بود که در تنگ‌نای جام گنجید و پهنای پیام را برگزید. او بحری بود که در ظرف آمد و کوهی بود که به حرف آمد.

محمد(ص) موج خروش بود در مرداب خموش. مرداب را به تپش خواند و خیزاب را به خیزش. سراب را آب بخشید و مرداب را شتاب. او اقیانوس مردمان را به شورش فرا خواند و بر تندیس‌های خودکامگان یورش آورد. گفتارش روزنی از ریاض آفتاب بود و فوران فیّاض نور ناب.

محمد(ص) سوداگر سودآور بود؛ اما خود سودای سود نداشت. جان را به اخگر عشق افروخت و کالای جان را به بالای جانان فروخت.

محمد(ص) در حاکمیّت زرد پاییز، حکومت سبز رستاخیز را بر پا کرد. دستانش پر از بهار بود و انبانش انباشته از شکوفه‌زار. از لب‌هایش نسیم نجابت می‌وزید و از دهانش، شمیم شهامت.

محمد(ص) آیه آفتاب بود و همسایه مهتاب. از کوله‌بار رسالتش شکوفه‌های نور می‌ریخت و کوچه‌های تاریکستان تاریخ را با نسیم نور می‌آمیخت.

... و اکنون محمد(ص) این پیامبر رحمت و رهایی بر فراز تاریخ بشریت سرافراز و پیشتاز ایستاده و خامه در کف من، حیران و سرگردان ‌که چگونه این اقیانوس نور را در فانوس کور در آورد؟

تو از قبیله که ای که ناز را شکسته‌ای

    تنـگ حـصار مبـهم نـیـاز را شکستـه‌ای

سرو شود خجل اگر به قامتت نگه کند

ز بس که راست قامتی طراز را شکسته‌ای

قلم کمندی است که اندیشه‌های ناب را به بند می‌آورد و پرنده سبک‌بال خیال را از فراز قله‌های بلند آمال شکار می‌کند و در قالب واژه‌ها و زنجیر کلمات به رشته تحریر می‌کشد؛ اما در این‌جا درمانده که چگونه این قامت را بنگرد و قیامت را بنگارد؟

 خویش را هر لحظه در آیینه‌ها گم می‌کنم

   در دل دریـا چو موجی خویـش را گـم می‌کنم

از شکست رنگ آوازم کسی آگه نشد

بس که من ازخجلت دل دست و پا گم می‌کنم                               

 (اکبر بهداروند)

قلم غوَاصی است که گوهرهای شگرف را از دل دریای ژرف می‌رباید و در گنجینه حرف می‌آراید؛ اما در این‌جا قلم لال است و جمال یار، بی‌مثال:

گم شدم درخود چنان کز خویش نا پیدا شدم

   شبنـمی بـودم ز دریـا غرقــه در دریـا شـدم

سایه ای بودم ز اول بر زمین افتاده خوار

راسـت کان خورشید پیـدا گشت نا پیدا شدم

 (شیخ عطار)

بر پایه «ما لا یُدرک کُلّه لا یُترکُ کُلٌه»

آب دریا را اگر نتوان کشید                

  پس به قدر تشنگی بتوان چشید

من ناگزیر از نگرش و ناچار از نگارش هستم.

زبان ناطقه در وصف شوق ما لال است    

  چه جای کِلکِ بریده زبان بیهُده گوست

(حافظ)

نقل از کتاب « پیام های پیامبر» نوشته سید علی رضا شفیعی مطهر 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

  https://t.me/amotahar

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۰۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی