سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

یزدان،یکی و سلطان،یکی!

قصّه های شهر هرت/قصّۀ 115

#شفیعی_مطهر

«چه معنی دارد کسی روی حرف سلطان حرفی بزند؟سلطان،سایۀ یزدان است و اوامر ملوکانه همان شعائر خدای یگانه است. هیچ کس حق ندارد حرفی بزند که رهنموهای اعلی حضرت را زیر سوال ببرد. مزخرفاتی مانند «نظر من!!»،«عقیدۀ من!!» و «تحقیقات من!!» در برابر رهنمودهای سلطان هرگز نباید مطرح شود! ما در شهر هرت غیر از حضرت سلطان «من» نداریم. همه چاکر و نوکریم و اعلی حضرت سایۀ خداست! و....»

واعظ درباری در خطابۀ غرّای خود در همایش «در سایه سار سلطنت» ،مرتّب از این گونه هشدارها و اخطارها را در حضور هزاران نفر از درباریان،دولتمردان و کارکنان دوایر دولتی مطرح می کرد. همه حاضران سراپاگوش پی در پی سرها را به نشانۀ تایید در برابر خطیب درباری فرودمی آوردند. 

علّت برگزاری این همایش این بود که اخیراً برخی جوانان تحصیل کرده و روشنفکر نقدهایی نسبت به خودکامگی های هردمبیل در لابه لای رسانه ها و در گوشه و کنار شهر هرت دیده و شنیده می شد. این خبرها بر وحشت هردمبیل و کانون قدرت می افزود؛بنابراین وزارت دربار بر آن شد تا تصفیه ای عمیق و شدید را از قُلّۀ قدرت آغاز کرده تا لایه های درونی و زیرین اداری و اجرایی همۀ افرادی را که میزان اطاعت و تسلیم پذیری آنان نسبت به ذات ملوکانه و اوامر حضرتش کوچک ترین خدشه ای دارد،پاکسازی کنند؛تا همه چاکران و نوکران بی چون و چرا گوش به فرمان و جان نثار باشند.

بنابراین پس از پایان این همایش قرار شد اعلی حضرت در جمع همۀ کارکنان و کارمندان و دولتمردان سخنرانی کنند و مطالبی عجیب و غیرقابل باور مطرح کنند،تا واکنش حاضران را بسنجند. هر کس کوچک ترین شک و تردیدی نشان داد،بی رحمانه تصفیه و اخراج شود تا همۀ چاکران و نوکران یکدست کورکورانه مطیع اوامر ملوکانه باشند!

روز موعود در جمع چندهزار نفری همۀ دولتیان، اعلی حضرت پشت تریبون قرار گرفتند و ضمن سخنانی غیرقابل باور گفت:

«من در فرنگ رودهایی را دیدم که در آن آب از پایین رو به بالا جریان داشت و...»!

در این هنگام ده ها دوربین واکنش حاضران را رصد می کردند که اگر نشانه هایی از شک و تردید در قیافۀ کسانی پیدا شد، آن را ثبت و ضبط کنند تا بعداً آنان را از جمع چاکران حذف نمایند. در این مرحله تعدادی از جوان ترها با پچ پچ و برخی نیز با فریاد اعتراض انجام این عمل را غیرعلمی و غیرقابل باور اعلام کردند.در نتیجه فوراً اخراج شدند!

در ادامه سلطان گفت: 

«چون در شهر هرت مردان جوان بیکار زیاد داریم،باید هر خانواده به ازای هر پسر، دو دختر داشته باشد. چون زنان حق خروج از خانه و اشتغال ندارند،لذا زیادبودن آمار زنان مشکلی برای حکومت ایجاد نمی کند،ولی پسرها همه جویای اشتغال هستند و ما نمی توانیم برای همه شغل ایجام کنیم و...»

در اینجا در بین حاضران همهمه ای ایجاد شد و عدّه ای جوان تر گفتند: 

مگر تعیین جنسیّت زاد و ولد در اختیار پدر و مادر است؟

ماموران امنیتی این سوال را نیز با تشرِ «فضولی موقوف!» سرکوب کردند و معترضان را با توهین و ضرب و جرح اخراج کردند!

در مرحلۀ بعد سلطان در ادامۀ خطابۀ خود گفت:

«همان گونه که تا کنون دیده و شنیده اید ،من در همۀ دوران سلطنت خویش هر روزی رهنمودهایی تازه و گاه متناقض و متضاد با روزهای پیشین فرموده ام! هیچ کس حق ندارد به هیچ وجه رهنمودهای دو روز مرا با هم مقایسه کرده و علّت تضاد و مغایرت آن ها را سوال کند! پس اگر روزی من گفتم زغال،سفید است و ماست،سیاه! هیچ کس نه تنها نباید اعتراض کند،که حتّی حق ندارد به سخن من  شک کند!و...»

در اینجا دوربین ها روی همۀ چهره ها زوم کردند،حتّی در قیافۀ یک نفر نشانه ای از تعجُّب و اعتراض دیده نشد! زیرا از رفتار توهین آمیز و ضرب و جرح معترضان پیشین عبرت گرفته بودند!

بنابراین از حاضران به عنوان جان نثارانِ حلقه به گوش ملوکانه ثبت نام به عمل آمد تا در سمت ها و مقام های کلیدی شهر هرت از آنان استفاده شود.

ماه ها و سال ها گذشت. در این مدّت چه بسیار فرزندان پسر دوم خانواده ها را در بدو تولّد به سطل زباله انداختند و چه بسیار معلّمان ناگزیر بودند که در جغرافی بگویند رودها از دریا سرچشمه گرفته و به قلّۀ کوه می ریزند!!و...

روزی ملکه درد زایمان گرفت. او دومین فرزند خود را حامله بود.وی را به زایشگاه بردند. پس از انجام زایمان و وضع حمل وقتی ملکه را به کاخ سلطنتی بردند،سلطان از همراهان ملکه سراغ شاهزاده را گرفت. آنان گفتند:

اعلی حضرتا! اتّفاقاً پس از زایمان چون دیدند نوزاد پسر است، پزشک فوراً او را چون همۀ نوزادان پسر خانواده ها به سطل زباله انداخت! 

شاه خشمگینانه بر سر و روی خود کوبید و فریاد زد:

احمق ها! این قانون را گفتم تا برای مردم اجرا کنید،نه من!!

ولی کار از کار گذشته بود و شاهزاده نیز به خیل هزاران نوزاد زنده به گور پیوسته بود!!

http://modara.blogfa.com/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۱۹
سید علیرضا شفیعی مطهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی