سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

۲۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

 #طنزسیاهنمایی.301

افاضات تئوریسین!!

گفت: خدایا ،تو به جز مردم ایران چه کسی را داری؟ ۳۰۰ میلیون آمریکایی عوضی را داری؟ خدایا، ۴۰۰ میلیون اروپایی عوضی را داری؟ یک میلیارد چینی خفّاش خور را داری؟ خدایا تو به جز مردم ایران که عبودیّتت را پذیرفته باشند چه کسی را داری؟! 

گفتم: دیوانه شده ای که این حرف های آشفته را بیان می کنی؟

گفت: این حرف های من نیست. افاضات کسی است که برخی او را «تئوریسین» یک جناح می دانند!

گفتم: به حال چنین تئوریسینی باید گریست!

گفت: کسانی دیگری هم هستند که بیش از او باید به حال آنان گریست!

گفتم: چه کسانی؟

گفت: آنان که به این موجود می گویند:«تئوریسین»!!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۰۰ ، ۰۴:۲۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

 #طنزسیاهنمایی.300

پیش به سوی مقام اول جهان!

گفت: آیا می دانی ایران دومین کشور غمگین جهان است؟

گفتم: حالا به نظر تو چه باید بکنیم؟

گفت: اگر مردم کمی همّت کنند و یک نالۀ سوزناک دیگر سردهیم، اول می شویم!

گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟

شفیعی مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۰۵:۱۰
سید علیرضا شفیعی مطهر

 حُکم قاضی هردمبیلی

قصّه های شهر هرت. قصّۀ 155

شفیعی مطهر

روزی اعلی حضرت هردمبیل سلطان قَدَرقُدرت و قوی شوکت شهر هرت سوار بر کالسکۀ همایونی در میان گروه محافظان خود گِرد شهر می گشت و نمونه هایی از نشانه های نفرت مردم از خویش را تماشا می کرد،ولی پیامی از این احساسات را نمی فهمید.در میان انبوه مردم ناگهان نگاهش به خانمی جوان و زیبا افتاد و در یک لحظه دلش لرزید و در برابر زیبایی و فریبایی آن زن تاب مقاومت نیاورد. فوراً به کالسکه چی فرمان توقُّف داد و و آن زن را به یکی از محافظانش نشان داد و گفت :

آن خانم را نزد من بیاور!

محافظ رفت و لحظاتی بعد با آن خانم برگشت. هردمبیل از او خواست به کالسکه سوار شود. زن در آغاز وحشت زده و لرزان از سوارشدن خودداری کرد و گفت:

اعلی حضرتا! من همسر دارم و عمری تا کنون به همسرم وفادار بوده و هستم .اجازه فرمایید مرخّص شوم. 

هردمبیل با کمی ملایمت گفت: من که قصد بدی دربارۀ تو ندارم. فقط می خواهم با تو آشنا شوم.

به هر ترتیب زن را سوار کردند و کالسکه به حرکت خود ادامه داد. هردمبیل پس از پرس و جوهایی فهمید که آن زن همسر یکی از افسران لشکر اوست. ولی به شدّت بر پاکدامنی و وفاداری به همسرش اصرار می ورزد. بنابراین پس از شناسایی کامل آن افسر و گرفتن نشانی منزل و محل کار او،سرانجام آن خانم را نزدیک منزلش از کالسکه پیاده کردند.

هردمبیل هوسباز وقتی با سرسختی و مقاومت آن خانم در برابر درخواست شیطانی خود روبه رو شد،تصمیم گرفت وجود آن افسر را به هر ترتیبی شده از سر راه بردارد،تا بدون هیچ مانع به وصال آن خانم برسد.بنابراین روز بعد فرمانده کل لشکر را فراخواند و محرمانه به او گفت با بهانه ای آن افسر را به ماموریتی جنگی با اشرار یا بیگانگان اعزام کند و در آن جا با شیوه ای شبه واقعی کلک او را بکَنَد.

پس از چند روز فرمانده مژده داد : 

اعلی حضرتا! قربانت گردم!او را به ماموریّتی بی برگشت فرستاده ام و فرمان داده ام در یک درگیری تصنُّعی او را از پشت بزنند! خیال ملوکانه آسوده باشد و امر بفرمایید تا دنبالۀ برنامه اجرا شود.

هردمبیل باز مدّتی صبر کرد تا خبر کشته شدن آن افسر توسّط فرمانده به عرض ملوکانه رسید.البتّه جنازۀ آن افسر یافت نشد. با خود اندیشیدند که احتمالاً توسّط مردم در همان حوالی دفن شده است. هردمبیل سپس دستور داد مراسم باشکوهی به مناسبت جان باختن این سرباز اعلی حضرت برگزار شود و خود نیز در آن مراسم شرکت کرد. 

پس از گذشتن چند ماه هردمبیل، خانم او را به دربار احضار و پیشنهاد وصلت شرعی و قانونی خود را با او در میان گذاشت. زن در آغاز عدم رضایت خود را نشان داد ،ولی سرانجام چون چاره ای جز اطاعت امر ملوکانه نیافت،موافقت خود را موکول به حُکم قاضی القضات کرد. هردمبیل طیّ پیامی به قاضی القضات دستور داد حُکم شرعی فوت همسر و بلامانع بودن ازدواج مجدّد آن خانم را صادر کند. 

قاضی القضات منصوب اعلی حضرت نیز بلافاصله ضمن تایید مرگ همسر، حکم بلامانع بودن ازدواج مجدد آن خانم را صادر کرد.

هردمبیل طیّ مراسم باشکوه و جشن مفصّلی همسر جدید را به حرمسرای خود افزود. 

سالی بر این رویداد گذشت. ناگهان در یکی از روزهای سال بعد یک روز سر و کلّۀ آن افسر پیدا شد و مستقیم به خانۀ خود رفت. وقتی خانۀ خالی از همسرش دید، با پرس و جو از آشنایان از ماجرای وصلت شاه با همسرش آگاه شد. در آغاز برآشفت و بر سر و روی خود زد؛ولی پس از مدّتی به فکر راه چاره افتاد. پیش خود گفت جلوی زیان را هر گاه بگیریم،سود است. بنابراین روز بعد به دیوان عالی کشور و نزد قاضی القضات که حکم مرگ او را صادر کرده بود،رفت و خبر زنده بودن خود را اعلام کرد. او فکر می کرد قاضی القضات به محض اطّلاع از زنده بودن آن افسر، حکم پیشین خود را لغو و حکم بازگرداندن همسرش را صادر می کند. قاضی القضات پس از آگاهی از خبر زنده ماندن آن افسر، پاسخ او را به فردا موکول کرد. پس از مرخّص شدن افسر، قاضی القضات مراتب خبر را به شرف عرض ملوکانه رساند و کسب تکلیف کرد.

شاه در آغاز شگفت زده از پاسخ درماند،ولی سرانجام به قاضی القضات دستور داد که تو همچنان بر حکم مرگ او پافشاری کن و وجود او را با هر شیوه ای از سر راه ما بردار!

بنابراین قاضی القضات ضمن تاکید بر صدور حکم پیشین خود مبنی بر مرگ آن افسر دستور خاکسپاری جنازۀ او را صادر کرد.

صدها نفر از ماموران در اجرای دستور قاضی القضات افسر را گرفتند و ضربه ای بر سر او زدند و او را از پای درآوردند و در تابوتی خوابانیدند و طی مراسمی به صورت تشییع جنازه به سوی گورستان روانه شدند. مردم زیادی نیز برای کسب ثواب به دنبال جنازه راه افتادند. پس از پیمودن مقداری راه جمعیت بی شمار مردم با کمال شگفتی دیدند میّت در تابوت برخاست و نشست و با فریاد زنده بودن خود را به همه اعلام کرد. جمع زیادی از مردم با فریاد شادی از ماموران خواستند تا اجازه دهند میّت زنده شده به منزلش برگردد،ولی در همان حال ماموران عدلیّه بر صدور حکم مرگ او توسّط قاضی القضات پافشاری کردند و گفتند چاره ای جز دفن او نداریم.  

در این جا میّت زنده شده پی در پی فریاد می زد : من زنده ام!!

ولی فرماندۀ ماموران می گفت: تو بهتر می فهمی یا قاضی القضات؟!

سرانجام ماموران امنیتی و سلطنتی پس از یک درگیری مفصّل با مردم، جنازۀ افسر مظلوم را ربودند و با خود بردند.  دیگر کسی نفهمید چه شد و چه کردند!

روز بعد همۀ بوق های سلطنتی و رسانه های درباری بر اصالت و عدالت صدور حکم عادلانۀ قاضی القضات پای فشردند و از مردم خواستند به شایعات و بازی های جادوگرانۀ اخلالگران توجّهی نکنند!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۰ ، ۰۵:۲۵
سید علیرضا شفیعی مطهر