سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

    اعتصاب و تحصن پیروزمندانه فرهنگیان قمصر

 خاطرات انقلاب /2

   در یکی از روزهای مهرماه سال ۱۳۵۷ در قمصر از خانه عازم دبیرستان، محل کارم بودم . ژیان سفید رنگ آقای سیدحسین سعادت یار دبیر مدرسه راهنمایی قمصر را در حال حرکت دیدم ، در حالی که دو نفر ژاندارم مسلح در صندلی های عقب نشسته بودند . با اشاره من توقف کرد . من در صندلی جلو نشستم و پس از احوال پرسی گفتم:

چطور مسافر سوار کرده ای؟ 

گفت : مسافر نیستند . این دو نفر امروز صبح زود در کاشان به منزل ما آمده و مرا بازداشت کرده و به پاسگاه ژاندارمری قمصر می برند.

  من از ماموران علت احضار آقای سعادت یار را پرسیدم . پاسخ دادند:

علت احضار در پاسگاه معلوم می شود.

 در این حین ما به جلوی پاسگاه رسیدیم . ایشان توقف کرد. ما پیاده شدیم و ماموران آقای سعادت یار را به داخل پاسگاه بردند.

 من به دبیرستان رفتم، ولی پیش خود فکر کردم که در صورت کوتاهی ما ، ممکن است ماموران آقای سعادت یار را بزنند و با پرونده قطوری ایشان را به دادگاه و زندان بفرستند. ناگزیر باید کاری کرد . بنابراین فورا با سایر همکاران تلفنی تماس گرفتم و به ایشان توصیه کردم فورا محل کار خود را ترک کنند و دسته جمعی به دفتر نمایندگی آموزش و پرورش بیایند . دبیرستان ، نمایندگی آموزش و پرورش ، بخشداری و پاسگاه ژاندارمری هر چهار نهاد در محله ده قمصر و نزدیک به یکدیگر قرار داشتند .

 خودم نیز دبیران دبیرستان را برداشته عازم نمایندگی شدم . کم کم چند نفر از همکاران دیگر هم آمدند و اعتصاب و تحصن نیم بندی صورت گرفت . از آقای م. ف مسئول آموزش و پرورش قمصر خواستم ضمن تماس با بخشدار به ایشان تاکید کنند که تا آزادی فوری و اعاده حیثیت از آقای سعادت یار ما به تحصن خود در آموزش و پرورش ادامه می دهیم. در ضمن دانش آموزان دبیرستان نیز در حیاط دبیرستان تجمع کرده ضمن دادن شعارهای ضد دولتی، آزادی دبیر خود را درخواست می کردند. صدای شعار بچه ها به بخشداری می رسید . خبر تحصن ما و صدای شعار بچه ها بر وحشت بخشدار و ژاندارمری می افزود.

   پس از ساعتی بخشدار تلفنی از من دعوت کرد تا برای مذاکره به بخشداری بروم . من هم پذیرفتم و در آنجا ضمن دفاع از آقای سعادت یار ، بازداشت ایشان را توهین به همه فرهنگیان دانستم . بخشدار از ما خواست که بر سر کار خود برگردیم و او قول داد که همه تلاش خود را برای آزادی آقای سعادت یار اعمال کند . ولی من بازگشت به کار را پیش از آزادی ایشان رد کردم و به آموزش و پرورش برگشتم.

    لحظاتی بعد رئیس پاسگاه را دیدیم که به اتفاق دو مامور مسلح از داخل باغ ها و از بیراهه به سوی بخشداری می رود . از این که رئیس پاسگاه حتی با اسکورت ماموران مسلح می ترسید از راه اصلی و از مقابل ما عبور کند، بر اعتماد به نفس ما افزود. ظاهرا مذاکرات رئیس پاسگاه و بخشدار به درازا کشید . در این هنگام بخشدار دوباره از من دعوت کرد در یک جلسه سه جانبه با رئیس پاسگاه مسئله را حل کنیم . من به بخشداری رفتم . 

    در آنجا فهمیدم که قضیه از این قرار است که نیمه شب گذشته آقای سعادت یار و آقای رضا واثقی (از دبیران کاشان ) و آقای محمد ملکی (کتابدار کتابخانه قمصر) سه نفری در خلوت نیمه شب به همه در و دیوار های قمصر شعارهای ضد دولتی نوشته و در پایان هوس می کنند روی ماشین سواری فیات رئیس پاسگاه هم که مقابل خانه اش در محله پایین پارک بوده ، شعار بنویسند. در هنگام نوشتن شعار روی بدنه ماشین رئیس پاسگاه، او بیدار شده از پنجره طبقه دوم خانه خود ،آقای سعادت یار و ژیان سفیدرنگ او را شناسایی می کند . وقتی آقای سعادت یار و همراهان ، او را در بالاخانه اش می بینند ، فورا سوار شده می گریزند . او هم با چند مامور ایشان را تعقیب می کند، ولی بین راه ایشان را گم می کند ، لذا صبح زود مامورانی را جهت بازداشت ایشان به خانه شان در کاشان می فرستد .

   آقای صالحی رئیس پاسگاه در بخشداری به من می گفت : 

 آقای شفیعی مطهر ! به جقه اعلی حضرت قسم، من خودم از پنجره خانه ام آقای سعادت یار و دوستانش را دیدم که روی بدنه ماشینم شعار می نوشتند .

 ولی من منکر شدم و گفتم :

محال است اقای سعادت یار دست به چنین کاری بزند . شما اشتباه می کنید. 

 من به بخشدار و رئیس پاسگاه گفتم :

 در حالی که همه ایران در حال تظاهرات ، اعتصاب و تحصن هستند ، قمصر هنوز در آرامش است . این کارهای تحریک آمیز شما دارد آرامش قمصر را به هم می زند.

  این اصرار و انکار متقابل ما مدتی طول کشید و هیچ کدام از ادعای خود کوتاه نیامدیم. بخشدار هم نتوانست هیچ یک از ما دو طرف قانع کند. کار به بن بست رسید . بخشدار ناگزیر ، رئیس پاسگاه را مرخص کرد و گفت  :

 من از طریق رئیس ژاندارمری کاشان مسئله را پی می گیرم. 

   من به آموزش و پرورش به میان همکاران برگشتم . ناهار را در همان جا با نان و پنیر و سیب زمینی سپری کردیم. من نگران بودم که اگر کار به درازا بکشد ، همکاران دوام نیاورند . ولی این حقیقت را فهمیده ام که همیشه پیروزی از آن طرفی است که لحظه ای بیشتر مقاومت کند . لذا به هر قیمتی بود همکاران را در همان جا نگاه داشتیم .

 حدود ساعت ۱۵ بخشدار به من خبر داد که بحمدالله ضمن مذاکره با رئیس ژاندارمری کاشان قرار شده آقای سعادت یار آزاد شده و پرونده مختومه اعلام گردد. ما باز هم تحصن خود را ادامه دادیم تا این که آقای سعادت یار را آزاد کرده و نزد ما فرستادند.

     نشست پیروزمندانه ما حدود ساعت ۱۶ با صلوات و شادمانی به پایان رسید

    صبح چند روز بعد مثل هر روز از خانه پیاده به سوی دبیرستان می رفتم. ناگهان فیات سواری آقای صالحی رئیس پاسگاه را دیدم که به سوی ژاندارمری می رفت . وقتی مقابل من رسید ، توقف کرد و مرا دعوت به سوار شدن کرد. من نیز سوار شدم . پس از سلام و احوال پرسی آقای صالحی گفت:

  آقای شفیعی مطهر! اکنون که آن قضیه گذشت و هر چه بود تمام شد ، ولی به جان بچه هایم قسم آن شب خود آقای سعادت یار بود که روی همین ماشین شعار می نوشت . 

حالا مقابل ژاندارمری رسیده بودیم و من در حالی که پیاده می شدم گفتم :

آقای صالحی ! اشتباه می کنید! آقای سعادت یار هرگز چنین کاری نمی کند!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی