سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

خاطرات انقلاب -۴ رهایی از بازداشت

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۴ ق.ظ

                      خاطرات انقلاب -۴    

رهایی از بازداشت

 

 در سال های قبل از انقلاب ما در دبیرستان قمصر برای کتابخانه مکان یا حتی قفسه ای نداشتیم . من با هزینه خودم کتاب هایی می خریدم و در یکی از اتاق ها آن را روی زمین می چیدم و گاهی آن ها را به عنوان جایزه و هدیه با انتخاب خود دانش آموزان و گاهی هم به عنوان عاریه برای مطالعه می دادم .

  روزی در ساعت دوم آقای م.ف مسئول آموزش و پرورش قمصر هراسان و کمی خشمگین به دبیرستان آمدند و فورا به اتاق کتاب ها رفتند و گفتند:

 فورا این کتاب ها را جمع کنید و از دبیرستان بیرون ببرید .

 گفتم : چرا؟

گفتند : فعلا هرچه زودتر ببرید تا بعدا قضایا را برایتان تعریف کنم .

من این کار را انجام دادم . بعدها اصل مطلب را فهمیدم . آن روزها معروف بود که شهید آیت الله غفاری را در زندان شاه با شکنجه هایی چون سرب داغ و مته روی مغز به شهادت رسانده اند. من این خبرها را برای بچه ها گفته بودم . گزارشگری(بخوانید جاسوسی) این خبر را دست به دست به ساواک منتقل کرده بود . آن زمان کاشان از نظر امنیتی زیر نظر ساواک قم بود . 

 امام سجاد(ع) می فرمایند : الحمد لله الذی جعل اعدائنا من الحمقا .

 خدای را شکر که دشمنان ما را از بین احمق ها قرار داد.

  من خبر شهادت آیت الله غفاری را بدون ذکر نام در کلاس گفته بودم ، ولی گزارشگر بی سواد شخص شهید شده را آیت الله شمس آبادی تصور و گزارش کرده بود. (آیت الله شمس آبادی نیز آن روزها به دست افرادی ناشناس کشته شده بود.)

   وقتی مرا متهم به گفتن این مسائل در کلاس کردند ، پاسخ دادم :

 همه می دانند که آیت الله شمس آبادی نه در زندان و نه به این گونه کشته شده است . بنابراین کل نقل قول از من دروغ است.

  آن روز پس رسیدن این گزارش به ساواک قم دو نفر مامور را برای دستگیری من به کاشان و قمصر می فرستند . این دو نفر در سر راه خود به سوی قمصر صلاح می بینند خبر دستگیری من با اطلاع رئیس آموزش و پرورش کاشان باشد. لذا به نزد او می روند و خبر را به اطلاع ایشان می رسانند . آقای ستوده رئیس وقت آموزش و پرورش کاشان (که انسان بد ذاتی نبود) بدون این که مرا بشناسد، به این دو نفر می گوید :

 تنبیه ایشان را بر عهده من بگذارید.

  آنان می گویند : نه ، ما دستور داریم فقط او را دستگیر کنیم و با خود ببریم. فقط رئیس ساواک قم می تواند این دستور را لغو کند .

ناچار آقای ستوده تلفنی همین درخواست را از رئیس ساواک قم می کند . با موافقت رئیس ساواک این دو نفر بر می گردند.

 پس از رفتن این دو نفر آقای ستوده با آقای م.ف تلفنی تماس گرفته و ضمن تعریف ماجرا در باره کارهای ضد رژیم توسط من به ایشان هشدار می دهد و می خواهد که مرا محدود کند .

 متعاقب این مسائل پشت پرده بود که آن روز آقای م.ف به دبیرستان آمدند و خواستند کتاب ها را جمع و از دبیرستان خارج کنم.

   به این ترتیب آن روز خطر دستگیری من توسط ساواک قم رفع شد. 

البته جا دارد من از حسن نیت آقای ستوده رئیس وقت آموزش وپرورش و آقای م.ف.تشکر و سپاسگزاری کنم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۶
سید علیرضا شفیعی مطهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی