سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

خاطرات انقلاب - ۶ در یک قدمی زندان

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۱۶ ق.ظ

                 خاطرات انقلاب - ۶    


در یک قدمی زندان

 

    اواسط پاییز سال ۱۳۵۷ بود . مدارس همه تعطیل بود و فرهنگیان در حال اعتصاب . امام راحل (ره) در آن روزها در نوفل لوشاتو بودند و مصاحبه ای جالب و مفصل با روزنامه لوموند چاپ پاریس داشتند. چاپ و انتشار آن برای تسریع در روند انقلاب خیلی مفید و اثربخش بود . ما بر آن شدیم تا این مهم را با هر خطری که داشت به انجام برسانیم . 

  امام (ره) همیشه تاکید می کردند مردم صاحب حق هستند و او نمی‌تواند چیزی را یک طرفه مطرح و بر مردم تحمیل کند؛ چنان‌چه در همان زمان در مصاحبه با لوموند فرمودند: 

 « اگر مردم نخواهند، حجت بر من تمام است و ما برمی‌گردیم.»

   روزی من به اتفاق زنده یاد مرحوم استاد حسین تمنایی و با فولکس ایشان متن مصاحبه را به قمصر بردیم.

  در دبیرستان یک دستگاه پلی کپی داشتیم. برای محافظت از آن از اداره به ما توصیه کرده بودند که حفاظی محکم و آهنی بسازیم و دستگاه پلی کپی را در آن جا بدهیم که مبادا توسط خرابکاران ( انقلابیون) ربوده و با آن اعلامیه های ضد رژیم چاپ شود !

   با هم به دبیرستان قمصر رفتیم و در را از درون بستیم به تکثیر مصاحبه امام با لوموند پرداختیم. پس از تکثیر اعلامیه ها، مرحوم تمنایی آن ها داخل یک ساک ریخت و برای توزیع به کاشان برد .

    چند روز از این واقعه گذشت. تلفن های کاشان - قمصر در آن روزها هندلی بود . 

   یک روز وقتی به خانه آمدم همسرم گفت :

  آقای تمنایی از کاشان تلفن زدند و گفتن آقای رضا علوی به مسافرت رفتند، شما هم ساک خود را ببند!!

  با خود اندیشیدم که معنی این اصطلاحات چیست؟! آقای رضا علوی کیست؟ مسافرت، ساک بستن و...

  ناگهان به ذهنم رسید که قرار بوده آقای رضا انصاریان که خانه شان در خیابان علوی کاشان است، این اعلامیه ها را توزیع کنند . احتمالا ایشان در حین توزیع دستگیر شده و باز احتمالا زیر شکنجه ناگزیر به اعتراف خواهد شد و ما را به عنوان چاپ کننده لو خواهد داد . بنابراین ما باید برای رد گم کردن هر چه زودتر آثار و بقایای این مصاحبه را منهدم کنیم .

  لذا بلافاصله به دبیرستان برگشتم و تمام استنسیل ها و کاغذپاره های مربوط به مصاحبه را از بین بردم .

   ضمنا کتاب ها و اعلامیه ها و نوارهای مربوط به انقلاب را مخفی کردیم و به انتظار یورش ناگهانی ساواکی ها و ماموران امنیتی نشستیم. هر کس در می زد ، با نگرانی در را می گشودیم و هر آن انتظار آن ها را داشتیم.

  بعدها فهمیدم آقای انصاریان به اتفاق چند نفر در یک ماشین در خیابان های کاشان در حال توزیع آن اعلامیه ها دستگیر شدند ، اما آقای انصاریان که اعلامیه ها را از آقای تمنایی تحویل گرفته بودند، می دانستند که من چاپ کرده ام . اما به سایر دوستان همراه نگفته بودند که منبع چاپ آن ها کجاست . ایشان و سایر دوستان حدود یک ماه در زندان شهربانی کاشان صبورانه هر گونه شکنجه را تحمل کردندو ما را لو ندادند.

   سر انجام بالا گرفتن امواج انقلاب و سست شذن پایه های رژیم پهلوی، حاکمیت را ناگزیر کرد که همه زندانیان از جمله آقای انصاریان و سایر دوستان را آزاد کنند . متاسفانه دست و پای یکی از دوستان در زیر شکنجه شکسته بود!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۱۹
سید علیرضا شفیعی مطهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی