آرمان شهر بهمن
آرمان شهر بهمن
از زندگی که نه، از بردگی در تنگنای لانههای باریک شقاوت و آشیانههای تاریک عداوت خسته شده، در آرزوی زندگی در فراخنای قصرهای مُصادقت و کاخ های مُرافقت بودیم.
از تنفّس در فضای تیره و تار ستم و هوای نکبتبار اندوه و غم به ستوه آمده، در جستجوی نسیمِ سحرِ آزادی و شمیم معطر شادی بودیم.
از گام زدن در کوچههای ظلمتِ ظلم و ضلال و بنبستهای قیرگون پُر قیل و قال به تنگ آمده و به دنبال یافتن عرصههای وسیع سعادت و قلههای رفیع کرامت بودیم.
از پوسیدن در منجلاب تملّق و چاپلوسی و گنداب ریا و سالوسی دلمُرده و افسرده شده، در پی یافتن چشمهساران زلال عزّت و آبشاران روشن شهامت بودیم.
این گونه بود که ما قطرههای تنها و چکههای جدا از هم، به هم پیوستیم و بر سر پیمانة عشق، مصادقت را پیمان بستیم.
از جویباران بیداری گذشتیم و رود هشیاری را پشت سر گذاشتیم، از پیوستن جویبارها در پهنای رود جوشیدیم و در فراخنای دریا خروشیدیم.
از جنبش جمعیت و خیزش خلق، شهر خروشید.
از کوچههای احساس گذر کردیم.
به خیابان های خَرَد رسیدیم.
در میدان همایش گرد آمدیم.
«استقلال» و «آزادی» را فریاد کردیم، تا «جمهوری اسلامی» را ایجاد کنیم.
با حمیّت اسلامی خلق را به حمایت از حق برانگیختیم و با باطل درآویختیم.
با هم نشستیم تا ایستادگی را پیمان ببندیم و ایستادیم، تا گرد ذلّت بر سیمای سرخمان ننشیند.
شهر شقاوت و شرارت و شهوت را در هم کوبیدیم، تا مدینة فاضلة فقاهت و فطانت و فراست را بنا کنیم.
کوچههای تنگِ ننگ و عار را خراب کردیم، تا خیابانهای پهن عزّت و افتخار را بسازیم.
تندیس طاغوت را شکستیم تا تقدیس لاهوت را زمزمه کنیم.
کوخ های پستی و پلیدی و پلشتی را ویران کردیم، تا کاخ های پاکی و پارسایی و پایداری را برافرازیم.
در رَزم آزادی و بهروزی جنگیدیم، تا در بزم شادی و پیروزی عزم را جزم کنیم، که بر خرابههای شهر طاغوت و طغیان، شهری بسازیم از یاقوت ایمان، شهری پر از غنچههای قناعت و شکوفههای شرافت.
شهری بسازیم که سنگفرش خیابان های «استقلال» و «آزادی» آن با لعلِ محبت و مروارید مودَّت پوشیده شده، در جویبارانش زلال سخاوت و گلاب حلاوت جاری باشد.
در اطراف خیابان هایش نهالهای مساوات و درختان مؤاخات بکاریم.
مسجدهایی بسازیم که سنگهایش از زمرّد عرفان و زَبَرجدِ ایمان، و گنبدش از آبگینه عشق باشد.
از گلدستههایش دسته گل های محمدی بچینیم، و از منارههایش شکوفههای نور ببوییم.
فرش هایی از پَرَندِ معنویت و پرنیان روحانیت در آن بگستریم.
از گل های قالیهای آن رایحة جود و عطر سجود بتراود.
از سقف گنبدش چلچراغی بیاویزیم از الماس اخلاص و عقیق تحقیق.
و در محرابش سجادهای بیفکنیم از اطلسِ خضوع و دیبای خشوع، تا بر روی آن تندیس امامت و مجسمة ولایت بر آستان الوهیت سربساید.
در بازارهای شهر ما رایحة انصاف و عطر عفاف بپراکند و بازاریان صداقت بفروشند و قناعت بخرند.
میدانهایی بسازیم پر از فوّارههای خوش رنگ راستی و چراغهای رنگارنگ درستی. در کشتزار مدرسهها بذر تربیت بیفشانیم و شکوفههای انسانیت بچینیم.
صدف نوباوگان را در مدرسهها بپروریم و گوهر فطرت را در آن بیابیم و صحن و سرای شهرمان را با آن آذین بندیم.
برای اداره شهرمان تصمیم گرفتیم شهد کیاست را با عطر سیاست آمیخته، در غربال دیانت ریخته، با فطانت آن را بیخته، به عنوان خوننامه میثاق ملّی بر فراز شهرمان آویخته، خُرد و کلان در برابرش یکسان باشیم.
بر اساس «اِنِ الحُکمُ اِلّا لله»، جز حاکمیت «الله» را نپذیریم و جز حکومت «الله» را گردن ننهیم. اخیارمان را به امارت برگزینیم و اشرارمان را به حقارت بسپاریم.
شهریاران، درهای مِهربانی و عطوفت را به سوی شهروندان گشایند.
از سکوی صداقت با مردم سخن گویند و شهروندان شکوفههای وفا و غنچههای صفا نثار شهریاران کنند.
...و اکنون ای فرزانگان فکور و ای فرهیختگان پرشور!
این ها آرمان هایی بود که می خواستیم تحقق یابد...
و این آن چیزی است که شده است.
شما ارزیابی فرمایید.....
به امید تحقق همه اهداف و آرمان های انقلاب !
در کسب رضای حق موفق باشید
سید علیرضا شفیعی مطهر