سروش حق (سروده شده در سن ۲۰ سالگی )
سروش حق
(سروده شده در سن ۲۰ سالگی )
مرا بیهوده می جویی به کنج کلبه تارم
که من در عرش می گردم از این غمخانه بیزارم
سحرگه چون نسیمی نو وزد ازکوی معشوقم
بهشتی دلگشا دارم به کنج خانه تارم
پری بگشوده دارم من که هر شب می کنم پرواز
چو مرغان می زنم پرپر به گرد کوی دلدارم
من آن شمع شب افروزم که دل ها می کنم روشن
بود در روز و شب از عشق جانان سوختن کارم
نمی ترسم که خنجرها شکافد قلب خونینم
ندارم باک از هر قدرتی تا عشق حق دارم
دلی دارم چو آتشدان ولی دارم لبی خندان
به سینه آتش سوزان به رو لبخند غم دارم
چو بگشایم پر و بالم زنم پا بر همه عالم
کنون بنگر بر احوالم که آزادم خدا یارم
من از اول ندادم دل به مشتی خاک و خشت و گل
مرا بوده جنان منزل در این زندان گرفتارم
من این سر را از آن خواهم که اندر راه معشوقم
فدا سازم، چه باشد سر که گردیده است سربارم؟
چه خوش باشد سحرگاهی که آید پیک دلدارم
کشد پر روح آزادم به سوی درگه یارم
نهم بر آستانش سر بگریم با دو چشم تر
ندارم درگهی دیگر به جز درگاه دلدارم
منم آن طایر قدسی که بشکستند پرهایم
به کنج محبس افتادم چو گل اندربر خارم
بیا ای پیک یزدانی! گشا پرهای روحانی
رها کن روح ربانی ز زندان تن زارم
خداوندا خلاصم کن از این زندان رهایم کن
به سویت رهسپارم کن تو ای معبود دادارم!
ز عشقت ای خدا مستم دل و عقلم شد از دستم
دگر"من"نیز"تو"هستم همه عشقم همه یارم
می از جام تو نو شیدم ز دنیا چشم پوشیدم
سروش حق نیوشیدم ز مستی کرد هشیارم
"شفیعی"با دلی پر غم بزن لبخند و گو هر دم
که من جز حق نمی گویم خدا یار نگهدارم !
(خرداد ۱۳۴۵-کاشان)