دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۲۹)
شهر سرب و سراب(۲۹)
من سهراب را دیدم که چشم هایش را شست تا جور دیگر ببیند؛ اما دیگران با چشم های نشسته سهراب ها ! را جور دیگر می دیدند!
من مرگ را با سیمایی دیدم که نه
واپسین برگ کتاب زندگی ، که آغازین بارقه آفتاب ارزندگی بود. انبانش
انباشته از جوانه های هستی و شکوفه های سرمستی بود و خندان و بانشاط بر
تارک هستی می درخشید و شیفتگان عشق را سرمستی می بخشید.
من طرفین یک مناظره را دیدم غبارزدایی از یک گفتمان را به مشارکت نشسته بودند. آنان به هر بیان سنگی سنگین بر شکوه بنای بنیادین می افزودند و غباری از سیمای ابهام می زدودند و اما...
...طرفین یک مجادله را هم دیدم که
بر کرسی نشاندن « سخن من » را کمر بسته و پوشاندن عقده ها را به ستیز نشسته
بودند. آنان با کشیدن هرخنجر سخن از حنجر اهریمن، لایه ای ستبر بر سیمای
زیبای حقیقت می پوشاندند و جرعه ای تزویر از زهر تحقیر را به همدیگر می
نوشاندند.
من خودساخته ای را دیدم که همگان را مجذوب خود کرده بود ؛ زیرا او نفس خویشتن را مغلوب کرده بود.
من « آنچه هستم » را دیدم و آن را با « آنچه باید باشم» اشتباه گرفتم؛ بنابراین عمری را در آغوش خیال و مدهوش آمال زیستم .
ادامه دارد...
شفیعی مطهر