دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۲)
دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۴۲)
من اقیانوسی را دیدم عمودی و ایستاده ، و استوار و آزاده. دوستان نشناختند و او را ارزان باختند و دشمنان شناختند و بر او تاختند. او فریادگری فراتر از زمان و فراز تر از زمین بود. گویا بیش از هزار سال زود آمده بود و گستره گیتی گنجایش حجم وسیع اندیشه او را نداشت. تنها می شد به او گفت:
یا علی(ع) ! پیش از تو هیچ اقیانوسی را نمی شناختم که عمود بر زمین بایستد!
او همه رشته های وابستگی را از هم گسست و خود را در آیینه شکست؛ از آن پس عرصه گیتی مزرعه گل های آفتاب گردان شد...
من روح خود را دیدم که چون برکه ای رام و آرام در دل دشت های پرابهام لمیده و تصویر آبی آسمان را در آغوش خود گرفته بود؛ اما افسوس که کودک بازیگوش بیداد هر از چندگاه با پرتاب سنگی ، آرامش او را می ربود و فراست او را می فرسود.
من شاعری را دیدم که در چله سرد زمستان، تموز گرم تابستان را می سرود و در در دل تاریکی جور و جمود و جهل ، راه روشن عقل و علم و عدل را می پیمود.
من گاوی را دیدم. خرد می گفت : باید از او ترسید؛ زیرا عقل ندارد؛ اما شاخ دارد!
من دنیا را جای خطرناکی دیدم ، نه از آن جهت که برخی شرورند ، به خاطر این که کسانی که شرارت ها را می بینند، کاری نمی کنند!!
ادامه دارد...
شفیعی مطهر