سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

۴۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(103) 

 

مصالح مصلحت!!


من مردی را دیدم که با «مصالح قدرت» ، «کاخ مصلحت» می ساخت. ....

و شگفتا این «مصالح »چقدر با این «مصلحت» همخوانی دارد!!

#شفیعی_مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۰۶:۴۱
سید علیرضا شفیعی مطهر

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(102) 

 

«هیجان کور» یا «غلیان شعور»؟!


من گوی گردی را دیدم بدون شعور 

که ۲۲ انسان باشعور به دنبالش می دویدند 

و نگاه های میلیون ها با شعور دیگر به دنبال آن ۲۲ نفر می دویدند. 

چنین می نمود که میزان شعور میلیون ها نفر« باشعور» را 

یک گوی گِرد« بی شعور» رقم می زند!! 

آیا گردش این گوی گِرد، آفرینشگر «هیجان کور» است یا «غلیان شعور»؟! 

 

#شفیعی_مطهر

-------------------------------------

غلیان: جوشیدن، جوشش، هیجان عمدی، جوش و خروش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۰۵:۵۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

  تبدیل دشمن غدار به دوست وفادار!  

 

#شفیعی_مطهر

 

 کسانی که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند، می دانند که دستگاه فرهنگی و تبلیغاتی رژیم پیشین، برخی از افراد نخبه فکری را به کار و خدمت گرفته بود که پیشینه ای انقلابی و مبارزه با شاه را در کارنامه زندگی خود داشتند.

   «پرویز نیکخواه» از ایده ئولوگ هاو نظریه پردازان رژیم شاه  بود که سابقه در عضویت در حزب توده و مبارزه مسلحانه با رژیم شاه داشت؛ اما بر اثر یک تصمیم شاه ، در زمره وفادارترین نظریه پردازان رژیم او قرار گرفت. واقعه ۲۱ فروردین سال ۱۳۴۴ و ترور شاه را به نقل از سایت پارسینه بخوانید: 

   بیستم و یکم فروردین ماه سال 1344 موقعی که محمدرضا وارد محوطه کاخ مرمر می‌شد، به محض آن که درِ ِاتومبیل را باز می‌کند و از رولزرویس پیاده می شود ،سرباز وظیفه گارد شاهنشاهی به نام رضا شمس‌آبادی ( اهل کاشان ) خودش را سریع به محمدرضا رسانده و او را به رگبار مسلسل می‌بندد.

او روز بیست و یکم فروردین ماه سال ۱۳۴۴ تصمیم گرفت هنگام ورود « محمدرضا پهلوی » به کاخ مرمر، او را به هلاکت رساند. او در مقابل در ورودی کاخ قرار گرفت، اما به علت تأخیر چند دقیقه‌ای شاه، نقشه عملی نشد. استوار بابایی که در پشت یکی از درختان مخفی شده بود، او را مورد هدف قرار داد؛ اما شمس‌آبادی او را به هلاکت رساند. سپس با استوار آیت لشگری روبه‌رو شد. آیت لشگری نیز به سرنوشت بابایی دچار شد. شاه به سمت دفتر خود دوید. رضا نیز به دنبالش رفت و فریاد زد: 

  من باید این جلاد را بکشم. 

   رسانه های رژیم شاه خبر این سوء قصد را چنین  اعلام کردند: 

«رضا شمس‌آبادی از نیروهای حزب توده بوده که با این عمل خواسته است شاه با تدبیر و دلسوز ملت را از میان بردارد».

محمدرضا که در حال فرار به داخل ساختمان کاخ بود، زمین می خورد و همین زمین خوردن سبب می‌شود گلوله‌ها به محمدرضا نخورد. همزمان سایر نگهبانان خود را به شمس آبادی رسانده و او را به گلوله می‌بندند.

شمس آبادی که جوانی قوی هیکل و قوی بنیه بوده، در حالی که بالغ بر پانزده گلوله به جاهای حساسش خورده بود ،بازهم جلو می رود و در این حال به شلیک ادامه می دهد ؛ تا این که یکی از گاردها گلوله‌ای به مغز او شلیک  می کند و  بدین وسیله او را می کشد.

دراین حادثه دو نفر از درجه‌داران  گارد شاهنشاهی جان خود را از دست دادند ؛ اما محمدرضا که در زیر میز اتاق کار خود پناه گرفته بود، از مرگ حتمی نجات یافت.

پس از این حادثه ساواک وارد کار شد و ما از روی تحقیقات ساواک مطلع شدیم که این حادثه تروریستی توسط یک گروه مائوئیستی به رهبری « پرویز نیکخواه » سازمان دهی و اجرا شده بود.

ساواک موفق شد علی رغم کشته شدن رضا شمس آبادی سرنخ‌هایی به دست بیاورد و اعضای گروه تروریستی پرویز نیکخواه را دستگیر نماید.

آن ها یک عده جوان تحصیل کرده در انگلستان بودند که پس از پایان تحصیلات خود برای انجام اقدامات تروریستی به ایران آمده بودند .

محمدرضا پس ازاطلاع از ماوقع ماجرا دستور داد مهندس پرویز نیکخواه نفر اول این گروه تروریستی را به کاخ بیاورند و با او مواجهه دهند !

در پرونده پرویز نیکخواه عکسی بود که او را پشت سر مائو رهبر چین کمونیست نشان می‌داد و ساواک این عکس را دلیل ارتباط آن ها با چین می‌دانست ؛ اما محمدرضا این مسئله را قبول نداشت و معتقد بود همه این حوادث زیر سر شرکت های نفتی انگلستان است.

روایت فرح پهلوی از دیدار پرویز نیکخواه و محمدرضا پهلوی نیز خواندنی است، فرح می نویسد:

   روزی که پرویز نیکخواه را به قصر آوردند ،من هم حضور داشتم. او  در چند قدم مانده به ما ، سلام و تعظیم کرد.

محمدرضا گفت: « مردک ، برای چه می‌خواستی مرا بکشی؟! »

مهندس نیکخواه جواب داد:

« اشتباه کردم و تقاضای عفو دارم! »

ارتشبد نصیری (رئیس سازمان امنیت) که در کنار نیکخواه ایستاده بود ،اجازه خواست تا گزارشی را به عرض ما برساند؛  اما محمدرضا به او تشر زد و گفت :

« اگر شما وظایف خودتان را درست انجام داده بودید، این اتفاق نمی‌افتاد ! »

در این موقع نصیری ساکت شد و محمدرضا از نیکخواه خواست تا صادقانه همه چیز را شرح بدهد . . . . . .

در پایان این گفتگو آقای نیکخواه از محمدرضا تقاضای عفو و بخشش کرد و من هم پادرمیانی کردم و از محمدرضا خواستم تا او را ببخشد.

محمدرضا رو به ارتشبد نصیری (رئیس سازمان امنیت) کرد و گفت :

« نظر شما چیست؟ »

ارتشبد نصیری گفت :

« امر امر اعلی حضرت است؛ اما اگر نظر جان نثار را بخواهید ،باید عرض کنم این شخص باید فورا اعدام و مایه عبرت دیگران شود ! »

من بار دیگر از محمدرضا خواستم او را ببخشد و محمدرضا در کمال بهت و ناباوری گفت که « نیکخواه را می‌بخشد ! » . . . . .

بدین ترتیب نیکخواه از مرگ حتمی نجات یافت و پس از آن خود را در خدمت اهداف " انقلاب سفید شاه و مردم " قرار داد.

پرویز نیکخواه مرد متفکری بود و خدمات زیادی در حزب رستاخیز ملت ایران و سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران انجام داد.

بدین ترتیب آقای نیکخواه که به قصد ترور محمدرضا و نابودی رژیم سلطنتی ایران به مملکت وارد شده بود، در زمره وفادارترین خدمتگزاران رژیم قرار گرفت !

نیکخواه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی توسط شیخ صادق خلخالی به اعدام محکوم شد.

فرح می گوید: 

او چند بار به طور خصوصی از من خواست تا به محمدرضا بقبولانم که با یک اقدام انقلابی و شجاعانه سیستم پادشاهی را در کشور ملغی و نظام جمهوری براساس موازین دموکراسی و رأی مردم ایجاد نماید و با این کار نام خود را در تاریخ جاودانه کند . "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۵:۳۶
سید علیرضا شفیعی مطهر

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(101) 

 

داور دادور



 من « داور» ی«دادور» را دیدم که 

هرگاه می خواست درباره رهروی داوری کند، 

نخست چند گام با کفش های او راه می رفت! 

 

#شفیعی_مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۵:۴۷
سید علیرضا شفیعی مطهر

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(100)


 «سیمای فردا» در« آیینه دیروز»



 من کودک فال فروشی را دیدم که جار می زد: 

من :« فردا » را به آنانی می فروشم که در « دیروز» خود مانده اند. ....

و من «سیمای فردا» را در« آیینه دیروز» می دیدم.

 

#شفیعی_مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۵:۰۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(99) 

 

 

رفتن یا رسیدن؟! 

 

http://baztabrahnovin.takrah.com/Image%20Gallary/Larg/8103Autumn%20Colors%20Road.jpg
 

من در آغازین گام در هر جاده ، می کوشیدم پایان آن را ببینیم . 

دیدن پایان راه نه در گروی پیمودن همه جاده ، که در دمی نگریستن به پشت سر است ؛

چون زمین گرد است و هدف رفتن است ، نه رسیدن!! 

 

#شفیعی_مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۰۷:۱۷
سید علیرضا شفیعی مطهر

@دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(98)

 

آسایش یا آرامش؟!


 من «مردان کوچکی» را دیدم که در آرزوی یافتن« آسایش» مردان بزرگ«افسُردند»...

 و «مردان بزرگی» را دیدم که در رویای یافتن «آرامش» مردان کوچک« مُردند»! 



 #شفیعی_مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۵:۵۶
سید علیرضا شفیعی مطهر

 عادی تلقی کردن بیداد!

خطری فراتر از فساد!!

 

ای کاش آن گاه که بنیان های کاخ عظیم اعتماد عمومی فرومی ریخت، صدایی وحشتناک چون فروریختن بنای آسمان خراشی فلک فرسا برمی انگیخت،تا همه مغزهای جاهل و وجدان های غافل بیدار و هشیار می شدند و عمق حادثه و ژرفای فاجعه را درک می کردند!

ای کاش آن گاه که سونامی چالش های فرهنگی و آسیب های اجتماعی بنیان ها و ستون های هستی جامعه را درهم می کوبد،صدایی دهشتناک چون صدای انفجار بمبی اتمی داشت تا گوش های سنگین و دل های آهنین متولیان فرهنگی و اجتماعی متوحشانه از جای برمی جَستند و چاره ای می جُستند!

متاسفانه بنای برج های عظیم اعتماد عمومی بسرعت در حال لرزش و ریزش است و چون روند فروپاشی آن نه صدایی چون صدای انفجار دارد و نه شعله ای چون حریق بازار؛بنابراین طنین رعدآسای آن نه گوشی را می خراشد و نه چشمی را می آزارد!

وقتی شهروندان عادی کشور خبر اختلاس های چندصد میلیارد دلاری را می خوانند و می شنوند و می بینند با این فسادهای عظیم و بنیان برافکن نه زلزله ای زمین را می لرزاند و نه برخورد با عاملان آن مفسدانی را می ترساند،بنابراین همه می آموزند که سیمای مفاسد اندک تر را نادیده  و عربده مستانه مفسدان کوچک تر را نشنیده گیرند! 

با پیدایش رایانه و شبکه جهانی اینترنت انقلابی عظیم در همه عرصه های فرهنگی،اجتماعی ،اقتصادی و سیاسی به وجود آمد. این انقلاب در کشورهای پیشرفته به تشکیل دولت های الکترونیک انجامید و انجام بسیاری از فعالیت های اجتماعی و اقتصادی مردم را عهده دار شد.اکنون روند رو به رشد نظام الکترونیکی به سویی می رود که مردم از این پس جز برای تفریح و گردش از خانه به سوی خیابان ها و معابر هچوم نیاورند.

اما در جامعه ما مظاهر مدرنیسم چون تلفن ،اینترنت و رایانه نیز بسرعت به صورت ابزاری در خدمت کلاهبرداران و عوامفریبان درآمده است!

من فقط یک کلاهبرداری معمولی و کوچک را که خود شاهد بوده ام به عنوان یک کِیس مطرح می کنم. «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!»

حدود هفت هشت ماه قبل از سوی شرکتی به نام «آرمان سلامت» به صورت تلفنی و اینترنتی کارت هایی به مشتریان فروخته می شد که در ازای آن شرکت متعهد می شد هر زمان که مشتری اراده کند، در شمال ویلایی مجهز با امکانات کافی  و همراه با پذیرایی سه روز در اختیار خود و دو همراه او بگذارند. من در برابر تبلیغات گوشنواز آنان مقاومت کردم، ولی مامور تبلیاتچی آن شرکت توانست دو عدد از این کارت ها را به افراد خانواده ما بفروشد. 

حدود یک ماه قبل برای استفاده از مزایای این سفر در مدت بیش از ده روز به همه تلفن های این شرکت زنگ زدم،اما هیچ کدام جواب ندادند.ناگزیر شماره موبایلی در یکی از سایت هایشان یافتم و زنگ زدم.گوینده پس از چند بار وعده های دروغ سرانجام گفت:باید حضوری به دفتر ما مراجعه کنید. 

روز بعد پس از مراجعه به دفترشان، پس از دریافت مبالغی دیگر نامه ای به عنوان «هتل هراز ساحلی» واقع در سرخ رود حوالی محمودآباد برای روزهای 14 و 15 و 16 آبان ماه جاری دادند.

وقتی پنجشنبه 14 آبان ماه من و پنج نفر از افراد خانواده به هتل مزبور مراجعه کردیم،شخصی که خود را «شهاب رفیعی» معرفی می کرد،اظهار داشت : 

این نامه هیچ اعتباری ندارد. اگر اتاق می خواهید، باید پول آن را بدهید! 

این شخص البته می کوشید تا هویت خود را آشکار نکند،اما من پس از اصرار زیاد توانستم نام اورا کشف کنم!

چون شب و دیرهنگام بود،ناگزیر پذیرفتیم اتاقی دو تخته بسیار نامناسب و بدون امکانات در یک محیط کثیف و حیاطی پر از موش های صحرایی در اختیار ما بگذارد. جالب تر این که علی رغم سختگیری های مرسوم اداره اماکن مبنی بر تشخیص هویت مهمانان ،این به اصطلاح هتل! هیچ گونه تشریفات پذیرش و تشخیص هویت و بررسی شناسنامه هم نداشت. گویی ایشان خود را از هفت دولت آزاد می دانست!

وقتی ما می خواستیم مختصر اعتراضی بکنیم، با صدای بلندی رجز می خواند که :هر کاری می خواهید بکنید! به هر کس و هر کجا می خواهید شکایت کنید! به پلیس 110 زنگ بزنید! هیچ کاری نمی توانید بکنید!

و ما چون چند تجربه شکایت بی ثمر به مراجع مختلف داشتم ،چاره ای جز تحمل این وضع ناگوار نداشتیم.

باز جالب تر این که این شخص علاوه بر دریافت مبلغ کرایه اتاق، نامه شرکت را هم می خواست .ما ناگزیر هم پول کرایه اتاق را دادیم و هم عین نامه را.فقط من کوشیدم در ذیل آن نامه از ایشان رسید بگیرم و با موبایلم عکسی از نامه تهیه کنم.

حال چیزی که برای من مهم است،نه مبالغی است که از ما گرفته و خورده اند،مهم روحیه عوامفریبی و تجاوزگری است که هر کس در هر پایه ای از قدرت گویی یقین دارد که بازخواستی وجود ندارد.

ما آن شب را با سختی گذراندیم و صبح روز بعد با ناراحتی و تجربه ای تلخ از سفر تفریحی(!!) شمال به تهران برگشتیم.

من به دو علت این رویداد به ظاهر کم اهمیت را خدمت شما عزیزان گزارش می کنم:

1- از مسئولان اداره اماکن و گردشگری استان مازندران بپرسم آیا در جریان وضعیت این به اصطلاح هتل ساحلی نیستند؟ آیا نباید در بازدیدهای دوره ای وضع اقامتگاه ها را بررسی کنند و مدیران مجتمع ها را وادار به ساماندهی مجموعه تحت مدیریت خود کنند؟

2 - من بنا به تجربه شخصی، امیدی به پیگیری و احقاق حقوق افرادی چون خود که فریب این شرکت ها را خورده ایم، ندارم.چون حوصله تحمل پیچ و خم های اداری و حقوقی را ندارم .فقط توصیه من هشدار به دیگر افرادی است که به وعده های تلفنی و اینترنتی افراد سودجو اعتماد نکنند. 

#شفیعی_مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۰۵:۰۶
سید علیرضا شفیعی مطهر

 نهال های یگانه در دامان بیگانه  

 

#شفیعی_مطهر

  می گویند حدود هفت میلیون ایرانی در سراسر دنیا آواره اند...

     می گویند بسیاری از مراکز علمی و دانشگاه ها و آکادمی های علمی دنیا توسط ایرانیان اداره و تغذیه علمی می شود...

  می گویند بیش از ۱۴۰۰ میلیارد دلار سرمایه در دست ایرانیان متفرق در جهان در گردش است...

  می گویند ایرانیان مقیم آمریکا هر ساعت ۴۶۰ میلیون دلار به خزانه آمریکا واریز می کنند...

... بسیار بیش از این ها می گویند...

 ...و امروز این سخن ناب و جرعه ای از آفتاب از سخنان امام علی(ع) را دیدم: 

کسی راکه نزدیکانش واگذارند،بیگانه او را پذیرامی گردد. 

  تاسف خوردم که چرا این همه نهال های بارور که در متن و بطن این جامعه می رویند و می بالند، چون موسم باردهی و باروری آنان فرامی رسد ،باید بیگانگان میوه های آن را بچینند؟ 

  ...و باز امروز این حکایت را از اسکندر خواندم: 

 می گویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود می پرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر می فهمند، حکومت کنم؟یکی از مشاوران می گوید: 

 «کتاب هایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».

اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ می دهد: 

  «نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آن ها را که نمی فهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آن ها را که می فهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار. بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچ گاه توانایی طغیان نخواهند داشت. فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمین های دیگر کوچ می کنند، یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد...».

...و سرانجام کلام مولا علی(ع) به عنوان «کلام الملوک ملوک الکلام» ، حرف آخر را می زند:

  «یستدل علی ادبار الدول باربع: تضییع الاصول و التمسک بالفروع و تقدیم الاراذل و تاخیرالافاضل » 

(میزان الحکمه ج۳ ، ص ۳۹۵ )

چهار چیز دلیل سقوط دولت ها شمرده شده است:

 ۱- ضایع کردن کارهای اصلی، 

 ۲ - مشغول شدن به کارهای جزئی،

 ۳ -  برتری دادن افراد پست و 

 ۴ - کنارگذاشتن افراد با فضیلت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۶
سید علیرضا شفیعی مطهر

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(97)

 

«اتلاف زمان» یا« اسراف انسان»؟!


 «گردون زمین» و «گردونه زمان» چالاک و شتابناک «می گذرد»، 

و ما را بی بهره« می گذارد». 

در این «گشت و گذار» و در این« کار و پیکار »

نه« انسان»،«زمان» را ، که این« زمان» است که« انسان» را تلف می کند! 

 

#شفیعی_مطهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۰۶:۰۶
سید علیرضا شفیعی مطهر