روند خودکامه سازی! قصّه های شهر هرت. قصّۀ132
روند خودکامه سازی!
قصّه های شهر هرت. قصّۀ132
#شفیعی_مطهر
اعلی حضرت هردمبیل روز به روز بر تفرعن و تکبُّر و غرور خود می افزود و همۀ مردم را اسیر و بردۀ خویش می پنداشت. علناً ادّعای خدایی نمی کرد،ولی عملاً بیش از خدا برای همۀ امور مردم اعمّ از خوراک و پوشاک و زندگی مردم تعیین تکلیف می کرد.
روزی عدّه ای از شاگردان استاد حکیم از او علّت این روند مغرورانه را پرسیدند. حکیم ضمن برشمردن ویژگی های خودکامگان ماجرای تدریجی دیکتاتورشدن هردمبیل را این گونه توضیح داد:
«هردمبیل در آغاز سلطنت جوانی کم تجربه،ولی نسبتاً فروتن بود و با مردم تعاملی دوستانه داشت. روزی یکی از درباریان پنج عدد موز تعارفی برای هردمبیل آورد. در آن زمان میوه ای به نام موز در شهر هرت نبود . هردمبیل پرسید:
این ها چیست؟ و از کجا آورده ای؟
او پاسخ داد:اسم این میوه موز است و دیشب یکی از بستگان ما این پنج موز را از فرنگ برای ما هدیه آورده است. من چون فدایی اعلی حضرت هستم، علی رغم التماس بچه هایم حتّی نگذاشتم دستشان به آن ها برسد و همه را برای تقدیم به خاکپای ملوکانه آوردم!
هردمبیل دستی به سبیلش کشید و دستور داد سمت بالاتری به او بدهند.کم کم اهدای هدایا به سلطان رسم شد و همۀ درباریان در این باره به رقابت پرداختند.
یک روز دیگر که شاه از سپاهیان سان می دید،یکی از فرماندهان علاوه بر احترام نظامی سرفرودآورد و دست اعلی حضرت را بوسید. در نتیجه ارتقای درجه یافت. کم کم دستبوسی نیز سنّت شد و همه در پیشی گرفتن به دستبوسی با هم رقابت می کردند.
روزی دیگر یکی از فرماندهان که می خواست گوی سبقت را از همگنان برباید،به جای دستبوسی به خاک افتاد و پای اعلی حضرت را بوسید. شاه بسیار خوشش آمد و فوراً دستور داد یک درجۀ تشویقی به او بدهند. از آن روز پایبوسی نیز رسم شد و هر کس در اجرای این رسم کوتاهی می کرد،مورد بازخواست قرار می گرفت و اخراج می شد.
روزی شاه یکی از فرماندهان را احضار کرد. او به محض ورود از لب درگاه به خاک افتاد و تا پیش پای شاه سینه خیز آمد! سلطان از او خیلی خوشش آمد و او را به فرماندهی کلّ ارتش منصوب کرد.
از آن پس این شیوه نیز به آیین های شرفیابی ملوکانه افزوده شد و هر کس در اجرای این تشریفات، کوچک ترین تعلُِلی می کرد با شدّت با او برخورد و در نتیجه اخراج می شد.
این گونه شد که هردمبیلِ جوانِ فروتن، خداگونه شد و اکنون عملاً نه تنها درباریان،بلکه همۀ مردم را بردگان و نوکران خود می پندارد. »
شاگردان حکیم از او پرسیدند:« آیا روند خودکامه سازی ویژۀ هردمبیل است،یا واقعاً در طول تاریخ و عرض جغرافیا یک اصل روانشناختی و جامعه شناختی است؟»
حکیم پاسخ داد:«اتّفاقاً این اصلی ثابت و علمی است و دربارۀ همۀ خودکامگان تاریخ صدق می کند.»
ایشان سپس ادامه داد:
«مولوی جلال الدّین محمد بلخی، در دفتر سوم مثنوی معنوی، علت اصلی تفرعن را نه خودِ شخص، که به شیوۀ تعامل اطرافیان با وی بازمیگرداند.
مولوی میگوید :
سجدهٔ خلق از زن و از طفل و مرد
زد دل فرعون را رنجور کرد
که به دعوی الهی شد دلیر
اژدها گشت و نمیشد هیچ سیر
یعنی آن قدر مردم در برابر فرعون اظهار خاکساری و تعظیم کردند و او را بیش از حد ستودند که کم کم این وهم به باورِ فرعون آمد که به راستی خداست، فلذا ادّعای ربوبیّت کرد.
این نکتۀ بسیار مهم و راهگشایی در فهم علّّت انحراف حاکمان است. چه بسا افراد معمولی یا حتی پاک و وارستهای که چون به قدرت میرسند، در اثر تلقین و تعریف اطرافیان، دچار وهم میشوند و خود را فرزانه و حکیم و مبرّا از خطا و انحراف میپندارند.
باری مولانا، در ضمن حکایتی دیگر در همان دفتر سوم مثنوی، این نکته را هم گوشزد میکند که گاهی در موقعیّتهایی خاص، اژدهای نفس انسان بیدار و هوشیار میشود و خویشتن و دیگران را میبلعد.
سپس آن حکایت را چنین نقل می کند :
یک نفر مارگیر در صبح یک روز زمستانی، مار اژدها مانندی را در بیابان مییابد.
مار در اثر سرما، افسرده بود و مارگیر گمان کرد که مرده است. مارگیر، اژدها را در بند میکند و به شهر بغداد میبرد، تا به نمایش عمومی بگذارد.
مردم شهر باخبر شده و جمعیت انبوهی برای تماشای اژدها، گرد میآیند. زمانی میگذرد و کم کم خورشید بالا میآید.
تابش خورشید بر بدن مار افسرده، به آن جانی تازه میبخشد. مار ناگهان برمیجهد و بندهایی را که مارگیر بر پیکرش انداخته، میگسلد و به جان مردم میافتد و عدّهای را طعمۀ خود میکند:
نفست اژدرهاست او کی مُرده است
از غم بی آلتی افسُرده است
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
این دو حکایت برای فهم روابط قدرت در روزگار ما، فوق العاده آموزنده و راهنماست.
این است که برای یک حکمرانی عادلانه و سعادت پرور، اتّکا و اعتماد به تقوای فرد حاکم کفایت نمیکند؛ اطرافیان و زیردستان هم باید تقوا پیشه کنند و در عوض مجیزگویی و چاپلوسی، مدام عیوب حاکم را در پیش چشمش بیاورند و وی را بیمحابا، در موضع نقد بنشانند.
حتی به نظر میرسد که عقلای بشر، تفکیک قوا و تجزیۀ قدرت و نیز محدودیت زمانی برای حکومت یک فرد را با همین مقاصد تدوین و توصیه کردهاند.
پس نهادهای ناظر نیز باید به وظیفه خود عمل کرده و از توجیهات بیجا بپرهیزند.
همچنان که هیچ بعید نیست شخصی در ابتدای کاری، وارسته و بی اعتنا به دنیا و مواهب آن باشد، ولی در اثر تابش آفتاب قدرت بر پیکرش، اژدهای نفسِ قدرت طلبش بیدار و هوشیار گردد و خود و حتی ملّتی را به آتش استبداد و ظلم بسوزاند.»
در اینجا یکی از شاگردان حکیم نمونه ای از یکی از شاهزادگان هردمبیل نقل کرد. او گفت:
«پدرم زمانی کارمند دربار بود. می گفت روزی یکی از شاهزادگان شلوار خود آلوده کرده بود. وقتی از او پرسیدند:
شما که روبه روی دستشویی بودی،چرا از آن استفاده نکردی؟
او پاسخ داد: چون پیشخدمت نبود که درِ دستشویی را باز کند!!
کانال رسمی ندای مطهر
https://t.me/nedayemotahar