سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

هرزه گیاه حماقت! قصه های شهر هرت.قصّۀ 164

جمعه, ۲۴ تیر ۱۴۰۱، ۰۵:۵۵ ق.ظ

هرزه گیاه حماقت!

قصه های شهر هرت.قصّۀ 164

 شفیعی مطهر

روزی آقای مهرورز،حکیم روشن ضمیر شهر هرت برای کاری وارد کاخ اعلی حضرت هردمبیل شد. در آستانۀ کاخ ورودی چندین نفر از نگهبانان را با کلاهخود آهنی دید. از یکی از آنان پرسید: 

اینجا میدان جنگ و نبرد تن به تن که نیست. چرا کلاهخود بر سر گذاشتید؟

نگهبان پاسخ داد:

بله! درست است اینجا میدان نبرد تن به تن نیست. ولی هر روز وقتی والاحضرت شاهزاده هردمبیلک از پلّکان قصر شرفِ نُزول می فرمایند، از روی تفنُّن و لطف ملوکانه ای که با این بندۀ کمترین و سایر غلامان حلقه به گوش خود دارند،ما را مورد تفقُّد ملوکانه قرار می دهند و گُرزی پولادین بر سر ما چاکران خود فرومی کوبند. اگر کلاهخود بر سرمان نباشد،سرمان می شکند و مغزمان فرومی پاشد.بنابراین این گونه هم مورد تفقُّد ملوکانه قرار می گیریم و هم زنده می مانیم برای فیض بردن در روزهای بعد!

حکیم چهره درهم کشید و متفکّرانه سکوت کرد. یکی از یاران همراهش از او علّت این واکنش را پرسید. حکیم مهرورز سری تکان داد و با تاسُّف گفت:

تا زمانی که در این شوره زار شهر هرت فقط نهال هرزه گیاه حماقت می رویَد ،حاکمان بر مرکب جور و جهل و جمود سوارند و مردم بر حقارت و اسارت خویش می بالند! در این صورت شمع روشنگر ما هیچ نقطۀ تاریکی را روشن نمی کند. اول باید به شهروندان خود کرامت انسانی را بیاموزیم.انسانی که در وجود خویش احساس کرامت و شخصیّت کند،هرگز زیر بار زور و ستم نمی رود!

در این بین سروکلّۀ والاحضرت هردمبیلک در بالای پلّکان قصر پیدا شد. او در حالی که قاه قاه می حندید،گُرزی پولادین دور سر می چرخانید تا بر سر نوکران و چاکران فروکوید! در این حال نگهبابان به صف شدند و هر یک نسبت به دیگران پیشی می گرفتند،تا زودتر مورد تفقُّد ملوکانه قرار گیرند! هردمبیلک با غرور و تفرعُن از پلّکان فرود آمد و خنده کنان با گُرز پولادین خود بر سر هر یک از آنان ضربتی فروکوبید و به راه خود ادامه داد!

وقتی چند قدمی از صف نگهبانان دور شد،حکیم یک نفر از نگهبانان را دید که از دستشویی بیرون آمد و وقتی نگاهش به شاهزاده هردمبیلک افتاد،شتابان به دنبال او دوید تا خود را به او رسانید. حکیم از یکی دیگر از نگهبانان پرسید:

همکار شما چرا به دنبال شاهزاده می دوَد؟ با او چه کار دارد؟

نگهبان پاسخ داد: چون موقع تشریف فرمایی والاحضرت او در دستشویی بوده و توفیق تفقُّد ملوکانه را از دست داده،به دنبال ایشان می دوَد تا شاهزاده با کوبیدن ضربتی بر فرقش سهم خود را از تفقُّد ملوکانه دریافت کند!!

در اینجا حکیم نتوانست جلوی گریۀ خود را بگیرد!در حالی که از این همه تحقیر خودخواسته زارزار می گریست،کاخ سلطنتی را ترک کرد!

وقتی کمی از قصر ملوکانه فاصله گرفتند،رویَش را به یاران و شاگردانش کرد و گفت:

آیا می دانید خودکامگان و فرعون های تاریخ چگونه مردم را وادار به اطاعت محض از خود می کنند؟ «فَاستَخَف قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ » (زخرف،54) فرعون ،قومش را ذلیل و زبون داشت تا همه مطیع فرمان وی شدند.

از امروز کار روشنگری ما سخت تر می شود. ما باید با تکریم شخصیّت ،به شهروندان خود کرامت و عزّت نفس بیاموزیم تا خود در برابر تحقیر و ستم بایستند!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۴/۲۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی