سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

سخن مطهر

بخشی از مقالات،سروده ها،روزنوشت ها و تالیفات سیدعلیرضا شفیعی مطهر

با جور و جمود و جهل باید جنگید
تا پاک شود جهان از این هرسه پلید
یا ریشه هر سه را بباید خشکاند
یا سرخ به خون خویش باید غلتید

بایگانی

۲۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

هر پگاه نو با یک نگاه نو

 

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 923)

 

«حاکمِ بصیر» و «خادمِ خطیر»

 

در هر «جامعه نو» با «شهروندانی پیشرو»،

شهریار ،فقط «وکیلِ» شهروندان است،نه «تحمیل» بر آنان؛

بنابراین به او ربطی ندارد که مردم «چه می خرند و چه می پوشند»

و «چه می خورند و چه می نوشند»!

زنان «چگونه می زیَند» و «چگونه می زایند»!

نه «کُفرِ هر نفر» به او مربوط است و نه «کیفرِ هر کافر»!

هر «شهروند» در داشتنِ نوعِ ایمان به «خداوند»، 

و هر انسان در داشتنِ هر «اعتقاد»،«آزاد» است.

حاکم نه می تواند «سور را سانسور کند»

و نه می تواند«سر را به زیرِ ساطور ببرد» .

برای هر ملّت،«شهریار،یار» است و «حاکم،خادم»!

او باید «شیفته خدمت» باشد،نه «فریفته قدرت»!

این مردم اند که «ولیِّ نعمت»اند و «اولیای حکومت».

حاکم در برابر مردم نه «سر» است و نه «سَروَر»،

بلکه «خدمتگزاری حقمِدار» و «کارگزاری هوشیار»است.

او «مُطیع» است و مردم،«مُطاع»!

او «مُرید» است و ملّت،«مُراد»!

در این صورت مردم نیز باید این «حاکمِ بصیر» و «خادمِ خطیر» را 

«قدر بدانند» و او را بر «صدر نشانند»،

«حُرمتش را پاس دارند» و «خدمتش را سپاس گزارند»!

 

#شفیعی_مطهر

---------------------------------

خطیر:  بزرگ،شریف،بلندمرتبه،صاحب قدر و منزلت

می زیَند: زندگی می کنند

سور: جشن، مهمانی، بزم ،جشن عروسی

مُطاع: اطاعت شده،کسی که مردم از او فرمانبرداری می کنند

مُرید: ارادتمند،خواهنده

مُراد: مقصود ،منظور

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۵۲
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

 

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 922)

 

«آب حیات» و «آفتاب نجات»! 

 

حقیقت،«شیری خروشان» است و «شمشیری بُرّان»،

این شیر در «نزاع،توانا» است و در«دفاع،خودکفا»  .

«حقیقت»،تنها چیزی که در دعوای بین «خیر و شر» از «بشر» می خواهد،

این است که او را از هر «قید و انقیاد»،«آزاد» بگذارند.

اگر حقیقت در «لباسی اصیل» و بدونِ «تحمیل» به انسان ها عرضه شود،

همه «مخاطبانِ حنیف» و «شهروندانِ شریف»،

آن را با «آغوشِ باز» و «گوشِ نیاز» می پذیرند.

حقیقت «سیمایی زیبا» و «نوایی دلرُبا» دارد،

ولی اگر آن را با «زور» و برابر با «دستور» به کسی تحمیل کنند،

در نگاه هر «انسانِ فکور» و «جوانِ باشعور»،

در قابِ«چهری منفور» و «چهره ای مهجور» جلوه می کند.

حقیقت هم می تواند «عسلی شیرین» باشد و هم «حنظلی زهرآگین».

«سخنِ حق» برای «اهریمنِ احمق» ،

«بسی سنگین» و «بسیار پَژوین» است؛

ولی برای انسان «حقمِدار» و «هوشیار»،

«آب حیات» است و «آفتاب نجات»!

بدترین نوعِ «تبلورِ حق» و «تلقّی از حقیقت» 

این است که کسی خود را «حقیقتِ مُجسَّم» و «مُجسّمه حقیقت» بپندارد!

حقیقتِ مطلق،«عروسی زیبا» و «ملوسی فریبا» است،

که در «کابینِ هیچ داماد» و بر «بالینِ هیچ فَرجاد»درنمی آید!

در نزد هر «حقدارِ نازنین» و هر «حقمِدارِ راستین»، 

تنها «بخشی از حق» و «نقشی از حقیقت»وجود دارد!

بیاییم با خدا و خود پیمان بندیم 

 و تا «پایِ دار» بر آن «پایدار» بمانیم،

که جز «حق نگوییم» و جز «راهِ حق نپوییم»!

 

#شفیعی_مطهر

-----------------------------------

قید:  بند،ریسمان یا چیز دیگر که به پای چارپایان می بندند

انقیاد: خوار و رام شدن، گردن نهادن، مطیع شدن، فرمانبرداری

حنیف: راست،مستقیم،ثابت و پایدار در دین،حقگرا

مهجور: جدامانده ،دورافتاده

حنظل: میوه ای است بسیار تلخ به شکل هندوانه کوچک با رنگ زرد

پژوین: چرکین فچرک آلود،پلید

 ملوس: نرم و قشنگ، زیبا ،خوشگل

فرجاد :فاضل، دانشمند 

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۲۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

 

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 921)

 

«تلاشِ خُجسته» یا«اغتشاشِ گُجسته»؟!

 

یک «جامعه بیمار» و «نیازمندِ تیمار»،

هرگز نمی تواند «فرهیختگانی خردمند» و «فرزانگانی ورجاوند» بِپَرورَد!

امروزه «نسلِ نو» و «قشرِ پیشرو»،

باید خود «زنجیرهای اسارت» و «تجیرهای حقارت» را بگسلند

و «راهِ رهایی» و «پگاهِ شکوفایی» را بیابند.

 هر «جوانِ خردپیشه» باید خود «قُفل های اندیشه» را بگشاید

تا «درهای دانش» و «پنجره های پژوهش» به رویش باز شود.

در دنیای «دانش و فنّاوری» و «اندیشه پژوهشگری»

هر «پنجره باز» می تواند هزار «حنجره راز» را فریاد کند!

نسل نو حق دارد در برابر «فرمانِ دنی»،«نافرمانی مدنی» نشان دهد.

او نه «نوزادِ شیرخوار»،که «آزادِ مُختار» است.

او «لَبان را از لَبَن شُسته» و چون «سَمَن از چمن رُسته» 

و امروز نه «هالی فریبنده»،که «نهالی زیبنده» است،

که جامعه می تواند در «سایه سارش بیاساید» و «برگ و بارش را بیازماید».

او می رود تا «سازی تازه بنوازد» و «پروازی پُرآوازه آغازد».

 نباید هر «تلاشِ خُجسته» را «اغتشاشِ گُجسته»

و هر «فریادِ میهن» را «عنادِ دُشمن» نامید!

بیاییم «نیازها را درک» و «تاخت و تازها را ترک» کنیم!

 

#شفیعی_مطهر 

 

#صدابانورحمانی

----------------------------------------

خُجسته: مبارک،میمون،خوب و خوش،گل همیشه بهار

گُجسته: خبیث، ملعون، پلید و ناپاک،ضدِّ خُجسته

تیمار :پرستاری و نوازش و مراقبت بیمار یا آسیب دیده،غمخواری،دلسوزی

تجیر: پرده بزرگ و ضخیم که در وسط حیاط برپاکنند تا قسمتی را از قسمت دیگر جدا کنند

دَنی: ذلیل،خسیس،فرومایه،پست و حقیر

لَبَن: شیر،شیرِ مادر،شیرِ حیوان ماده

سَمَن: گل یاسمن

هال: سراب،جایی در بیابان که در زیر آفتاب از دور مانند آب به نظر آید

عناد: ستیزه کردن، کجروی، دشمنی، گردنکشی،گمراهی

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۲۵
سید علیرضا شفیعی مطهر

 باج مرگ

قصه های شهر  هرت* /قصه نخست    

      "بالعدل قامت السماوات والارض" . برپایی و پایداری آسمان ها و زمین بر اساس قوانین عادلانه است . اهمیت قانون را تا بدان پایه ستوده اند که حتی قانون بد را هم از بی قانونی و هرج و مرج بهتر دانسته اند . در جامعه ای که قانون در آن نهادینه نشده هیچ برنامه مثبت و سازنده ای به نتیجه نمی رسد . افراد چنین جامعه ای هر چند از مواهب طبیعی برخوردار باشند و از تکنولوژی و فناوری بالایی  هم بهره جویند باز هم در جهنمی به سر می برند که خود با دست خویش ساخته اند .  

     تمام کوچه باغ های تاریخ ادبیات غنی ما آگنده از عطر تمثیل ها و لطایف پندآموز و حکمت آمیز است . سخنوران و اندیشمندان ما کوشیده اند تا زلال معارف بشری و حقایق جهان هستی  را در جام بلورین شعر و ادبیات شیوای فاسی بریزند و کام تشنگان حقیقت و شیفتگان حکمت را با آن سیراب سازند . 

      قصه های شهر هرت جلوه ای از جامعه بی قانون را به تصویر می کشد

 قصه نخست 

 باج مرگ

    قربان علی یک بار دیگر عرق پیشانی آفتاب سوخته اش را با آستین خود پاک کرد . در همین حال صورت ریز نیازها و سفارش های همسر و فرزندانش را از خاطر گذراند. او در نظر داشت پس از فروش خربزه هایش با پول آن نیازمندی های خانواده اش را تهیه کند . قاطر قربان علی با خستگی بار سنگین خربزه ها را بر پشت خود می کشید . گویی با زبان بی زبانی از صاحبش می خواست که هر چه زودتر با فروش آن ها این بار سنگین را از دوش او بردارد . از طرفی خربزه ها حاصل ماه ها تلاش شبانه روزی او و خانواده اش بود و همه افراد خانواده تامین خواسته ها و نیازهای خود را در گرو فروش خوب خربزه ها می دانستند .

    -آهای خربزه شیرین دارم ! کوزه عسل دارم ! بدو که تمام شد !

   قربان علی حالا دیگر نزدیک چارسوق رسیده بود . جمعیت زیادی در حال رفت و آمد بودند . چند جوان ولگرد سر چارسوق ایستاده بودند و با هم شوخی می کردند . یکی از آنان جلو آمد و در حالی که یکی از خربزه های بزرگ را بر می داشت  گفت :

      پیر مرد ! آیا به شرط چاقو می فروشی ؟

    و بدون این که منتظر پاسخ قربان علی باشد خربزه را برداشت و به سرعت به سمتی روانه شد . قربان علی به دنبال او دوید تا خربزه یا پول آن را  بگیرد . اما جوان شتابان فرار کرد و خربزه را برد . قربان علی پس از نومیدی از پس گرفتن خربزه به ناچار برگشت تا از بقیه محافظت کند . ولی مشاهده کرد دو نفر دیگر از جوان های ولگرد دارند تعدادی از خربزه ها را می برند . قربان علی فریاد زنان مقداری به دنبال آنان دوید  اما وقتی مایوسانه و دست خالی برگشت ناگهان از شگفتی خشکش زد ! زیرا همه خربزه هایش را برده بودند ! برای لحظاتی دنیا پیش چشم هایش تیره و تار شد . او حاصل ماه ها تلاش خود و خانواده اش را در یک آن از دست داده بود . حالا با چه رویی با دست خالی نزد خانواده برگردد ؟! با چه پولی نان و گوشت و پوشاک برای بچه ها تهیه کند ؟! 

                         دادخواهی

      قربان علی پس از مدتی فکر و اندیشه به ذهنش رسید که شکایت خود را به نزد حاکم ببرد . بر قاطر خود سوار شد و به سوی کاخ حاکم راه افتاد . وقتی به کاخ رسید کاخ را در محاصره صدها نگهبان دید . چندین در و دروازه بسته و دیوارهای بلند و قطور که توسط صدها نگهبان حفاظت می شد حاکم را از مردم جدا می کرد . قربان علی به هر دری مراجعه کرد نگهبانان مانع ورود او شدند . سر انجام نومید و دل شکسته به خرابه ای پناه برد . سرمایه خود را تباه شده می دید و هیچ گوشی شنوا یا فریادرسی نمی یافت تا نزد او دادخواهی کند . احساس کرد در این شهر نظم و قانونی حاکم نیست  و هر کس زورش بیشتر است به حقوق دیگران تجاوز می کند و هیچ مرجع قانونی برای دفاع از حقوق ستمدیدگان و محرومان وجود ندارد .

         راه حل فردی

     ناگهان فکری به خاطر قربان علی رسید . او با خود گفت : در شهری که قانون و عدالت حاکم نیست  نمی شود از راه شرافتمندانه و حلال خوری زندگی کرد . کار و تلاش مثبت و مفید و کار شرافتمندانه در جامعه عادلانه نتیجه می دهد . در این شهر هرت من هم باید راهی زور گویانه برای ادامه زندگی پیدا کنم . ناگزیر روز بعد یک چوب دستی بلند در دست گرفت و جلوی دروازه شهر روی یک سکو نشست و برای خود قانونی وضع کرد که مردم شهر برای خروج هر جنازه از شهر و دفن در گورستان باید ۱۰درهم عوارض به من بپردازند ! 

       ساعتی نگذشت که اولین جنازه را آوردند . قربان علی به آرامی از جای برخاست و در حالی که چوب دستی خود را محکم در دست گرفته بود با ژست مخصوصی چشم ها را به زمین دوخت و با لحن آمرانه ای گفت:

      " خروج جنازه ده درهم هزینه دارد !"

       همراهان جنازه گفتند :

      " این دستور توسط چه کسی و از کی صادر شده است ؟"

       قربان علی می دانست که مردم راهی برای احقاق حق خود و دادخواهی ندارند بادی به غبغب انداخت و گفت :

       " من دستور می دهم و از امروز هم اجرا می کنم !" 

       بستگان میت که می دانستند شهر صاحب ندارد و شکایت و پیگیری هم فایده ای ندارد و حوصله درگیری با او را نداشتند  سر انجام عوارض درخواستی را پرداختند و جنازه را در گورستان دفن کردند .

                    زور گویی و زور شنیدن نهادینه می شود!

       این رویه کم کم جا افتاد و مردم بدون هیچ مقاومتی تسلیم این زور گویی شدند . قربان علی ضمن افزایش مبلغ عوارض به تدریج در اطراف دروازه شهر یک دستگاه اداری و کاخی برای زندگی خود و خانواده اش ساخت و کارمندانی استخدام کرد تا عمل گرفتن باج و خراج را انجام دهند .

      از این واقعه سال ها گذشت و مردم شهر به باج دادن عادت کردند و هیچ کس اعتراضی نمی کرد و قربان علی هم هر از چند گاهی بر مبالغ دریافتی باج می افزود.(چه می توان کرد ؟تورم است دیگر!!)

       وقتی گذار پوست به دباغخانه می افتد!

       روزی خبر رسید که دختر حاکم مرده است .وقتی می خواستند  جنازه او را از دروازه برای دفن خارج کنند نوکران قربان علی از همراهان جنازه درخواست باج کردند . همراهان جنازه ضمن ابراز تعجب گفتند:

      "آیا می دانید این جنازه کیست؟ این جنازه دختر حاکم است!!"

      قربان علی وقتی خبردار شد که این جنازه دختر حاکم است مبلغ را ده برابر کرد! نوکران حاکم بیشتر تعجب کردند از این که یک باجگیر از همه مردم باج می گیرد  و از حاکم هم تقاضای باج ده برابر می کند!! اصرارهمراهان جنازه و اطرافیان حاکم سودی نبخشید .ناگزیر به حاکم خبر دادند. حاکم بلافاصله قربان علی را احضار کرد و از او در باره این کار او توضیح خواست . 

       قربان علی مثل این که سال ها منتظر چنین موقعیتی بود فورا نزد حاکم رفت و وضع زندگی خود و ماجرای تاراج شدن خربزه ها و نیافتن هیچ مرجعی برای دادخواهی را برای حاکم شرح داد . سپس افزود:

      " من سال هاست که در این شهر هرت از مردم باج می گیرم و تو به عنوان حاکم این شهر خبر نداری و امروز هم وقتی شنیدم جنازه متعلق به دختر توست  فکر کردم اگر همین مبلغ عادی را مطالبه کنم شاید بپردازند و باز هم تو نفهمی در شهر چه می گذرد . بنابراین عمدا مبلغ را ده برابر کردم تا بلکه به گوش تو برسدو بفهمی در کشور تحت حاکمیت تو چه می گذرد. "

       حاکم قصه ما ( مثل همه قصه ها و افسانه ها!) سرانجام به هوش آمد و از خواب غفلت بیدار شد و با وضع قوانین عادلانه توسط نمایندگان مردم و انتصاب مسئولان صالح و درستکار کوشید تا عدالت را در شهر خود حاکم کند.(البته من نمی دانم موفق شد یا نه !!) 

 

                                     نویسنده: سید علیرضا شفیعی مطهر


     *-" هرت": بی نظمی وهرج و مرج. شهر هرت شهری وهمی است که در آن قاعده و قانونی نیست . بلکه هرج ومرج کلی در آن حکمفرماست.(فرهنگ معین) 

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۶:۰۱
سید علیرضا شفیعی مطهر

هر پگاه نو با یک نگاه نو

 

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 920)

 

«بارِ زور» و «شعارِ بی شعور»! 

 

برای هر ملّت، «بدترین بلا» و «تلخ ترین ابتلا»

این است که «اراذل و اوباش» و «مُفسدانِ کلّاش»

با «حفظِ ظواهر» ،ولی به صورتِ «طیّب و طاهر» ،

 با «گفتارهای زیبنده» و  «شعار های فریبنده»

در «پوششِ دین» و با «گویشِ آیین»

چون «ملیکه دیانت» بر «اریکه قدرت» «بنشینند»

و «مدیرانی گُجسته» و «امیرانی ناشایسته» را «برگزینند».

زشت ترین «کارِ سیاست» و «ابتکارِ ریاست» ،

تحمیلِ «امیرانِ خودپسند» به عنوان «مدیرانِ خردمند» به مردم است!

این «شیوه حکومت» با این «ریوه حاکمیّت»، 

تنها در «جوامعِ کافته» با مردمی «توسعه نیافته»قابل پیاده شدن است.

«شهروندانِ آگاه» و «ورجاوندانِ فرگاه»

هرگز نه زیر «بارِ زور» می روند و نه فریبِ «شعارِ بی شعور» را می خورند!

  

#شفیعی_مطهر

-----------------------------------------------

 اراذل: مردم فرومایه و پست،فرومایگان،جمع ارذل به معنی پست تر و فرومایه تر و زبون تر

اوباش: مردم پست و بی سر و پا،افراد ولگرد و عامی و بی تربیت،مفرد آن در عربی «وَبَش» است که در فارسی استعمال نمی شود

کلّاش:  بیکار، ولگرد، مفتخور

ملیکه(ملیک): پادشاه،صاحب ملک

گُجسته: خبیث، ملعون، پلید و ناپاک،مقابل خُجسته

ریوه: مکر، حیله، فریب، افسون

کافته: شکافته، ترکیده،دل افسرده

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۶:۵۸
سید علیرضا شفیعی مطهر

  

هر پگاه نو با یک نگاه نو

 

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 919)

 

«خطای خودشیفتگی» و «بلای خودفریفتگی»!

 

«خطای خودشیفتگی» و «بلای خودفریفتگی»

گاه «فرد را می آلاید» و «درد را می افزاید»

و گاه چون یک «فاجعه اَلیم»، یک «جامعه عظیم» را مبتلا می سازد.

 هر «شهروند» با روحیه ای «نَژَند»

می کوشد در این «اقلیمِ پَریش»،تنها «گلیمِ خویش» را 

از «موجِ بلا برهاند» و تنها خود را بر «اوجِ غنا برساند». 

برای او نه «حیاتِ جامعه» ارزش دارد و نه «آفاتِ فاجعه».

او نمی داند که وقتی «آفتابِ فرهنگ» در «غرقابِ نیرنگ» غروب کند،

نه تنها «فضای شهر»،که «دریای دهر» 

در «کامِ ظُلمت» و «شامِ ضلالت» فرومی رود.

در این صورت نه تنها هیچ «بنده خدا»،که هیچ «جُنبنده بینوا» 

از «ظُلمِ ظُلمت» و «ضلالِ ضلالت» در امان نیست!

 

#شفیعی_مطهر

-------------------------------

اَلیم: دردناک،دردآورنده،بسیار دردناک

نَژَند: اندوهگین، افسرده، پژمرده،خشمگین،سرگشته

پریش: پریشان،پراکنده،متفرق

اقلیم: مملکت،کشور،ناحیه،قطعه ای عالم که از لحاظ احوال طبیعی متفاوت با مناطق دیگر باشد

ضلالت: گمراه شدن، گمراهی

ضلال: گم شدن ،گم کردن راه

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۱۳
سید علیرضا شفیعی مطهر

 بازهم می خواهمت

 

#شفیعی_مطهر

 

قلب خونینم شکستی باز هم می خواهمت

ازشراب شوق مستی باز هم می خواهمت

 

هرچه غم ریزی به کامم بیشتر می خواهمت
گرچه پیمانم  شکستی بازهم می خواهمت

 

چون تو را دیدم چرا خود را نمی بینم دگر؟
محوکردی خودپرستی بازهم می خواهمت

 

چون فروغی آمدی چون سایه ای رفتی زچشم
چون شرر بر دل نشستی بازهم می خواهمت

 

رَستم از دلبستگی ها جَستم ازدام هوس
عاقبت بالم تو بستی بازهم می خواهمت

 

سینه ام پر درد و چشمم اشکبار و دل نژند
فارغ از بالا و پستی بازهم می خواهمت

 

من نمی دانم تو رویایی؟ شراری؟ آتشی؟
روح و ریحان و گل استی؟بازهم می خواهمت

 

آرزویی؟اخگری؟نوری؟فروغی؟شعله ای؟
باده صبح الستی؟بازهم می خواهمت

 

سایه ای؟اندیشه ای؟فکری؟خیالی؟شبنمی؟
هرچه هستی هرکه هستی بازهم می خواهمت

 

                

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۶:۲۴
سید علیرضا شفیعی مطهر

 

هر پگاه نو با یک نگاه نو

 

#دل_دیدنی_های_شهرسرب_وسراب(فرگرد 918)

 

 «مُسابقه»ی«بی سابقه»! 

 

تکامُل،«مسابقه» ای «بی سابقه» است.

تکامُل،تنها مُسابقه ای است که «خطای آرمان» دارد،ولی خطِّ پایان» ندارد!

انسان ها این مسابقه را از «بدایت،آغاز» و تا «نهایت،تاخت و تاز»می کنند.

 نهایتِ مسابقه ،ممکن است«خطای توان » باشد،ولی «خطِّ پایان»نیست. 

عارف در «سیرِ کمال» ، «مسیرِ وصال»را می پوید

و عاقل در «راهِ هدف»،«همراهِ خَلَف» می جوید.

انسان در «سیرِ تعامُل» در «مسیرِ تکامُل»،

باید «حُلّه شرف» را «بپوشد» و در راه رسیدن به «قُلّه هدف»«بکوشد»!

آن چه مهم است، «پیوسته رفتن» است، نه به«هسته رسیدن»!

در حرکت ،«یافتنِ جهت»مهم است،نه «شتافتنِ باسرعت».

چه بسیار «رونده مَست» و «دونده پَست»،

که هر لحظه بر «سُرعت می افزاید» و «فرصت را می فرساید»،

امّا «سیری دَوّار» دارد و «مسیری دایره وار»!

او دمادم بر «شتاب می افزاید»، ولی در حقیقت «سراب را می پیماید»،

او هر چه «بیش بتابد» و «بیشتر بشتابد»،

 زودتر به «نقطه آغازین» و «مبداِ نخستین» می رسد!

در این مسابقه تنها «هماورد» و تنها «هم نبرد»برای انسان،

نه حتّی یک «دوست»،که خودِ «اوست»!

 هر «پوینده راه» و «جوینده خودآگاه»،

باید با کمال «خرداندیشی» از خود «پیشی» بگیرد!

هر «روز» بهتر از «دیروز» 

و هر «آن» بهتر از «الآن»!

 

#شفیعی_مطهر

---------------------------------

بدایت: آغاز،اول هر چیزی،اول کار

خلف: بدل و عوض،از پس آینده،جانشین

حُلّه: جامه،لباس نو،جامه بلند که بدن را بپوشاند

هسته: مرکز

بتابد: تاب بیاورد،پایداری کند

هماورد: حریف، هم نبرد،رقیب

آن: هنگام،وقت،لحظه،دم،اندکی از زمان و کمترین وقت

 

کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

 https://t.me/amotahar

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۰۸
سید علیرضا شفیعی مطهر